سیئر را دیدم ، من نه منتقدم نه دانشجوی سینما و تئاتر ، من صرفاً یک تماشاگر علاقمند به هنر و تئاترم ، داستانی برگرفته از اجتماع پیرامون و همزمان درون هر آدمی با بایدها و نبایدها و رفتارها و عملکردهایش و پارادوکسی میان اینجا و آنجا ، چیزی که میخواست بگوید خوب بود ولی کافی و مطلوب نبود ، در اولین آموزه های هر آرتیست بازیگری فن بیان از اولویتهاست که شاید به عمدی در کار یک ربع اول را در آن همهمه و تشویش هیچ دیالوگی مفهموم نبود و بدون مقدمه یکراست سر اصل داستان با تعدد بازیگرانی که سرانه چند برابری نسبت به وسعت استیج داشتند و همه در هم گره میخوردند و انگاری نمایشی از تشویش ذهن بیننده بود که نمیدانست به کی گوش کند و چه کسی را ببیند و با کدام ارتباط بگیرد! نمایش نه رهبری داشت نه نقطه عطفی نه بازیگر اول و دوم و سومی و همه باهم دست به دست هم هر چه در توان بازیگریانشان بود روی دایره ریختند و زدند و خوردند و همچو توپ بیس بال بر زمین فرود آمدند و پخش بر خاک صحنه شدند ، حدود سی نفری که همه نقش برابر داشتند و بیننده گیج و مبهوت به دنبال کسی بود که تا می آمد پیدایش کند باید فوکوسی ذهنی و چشمی و بدنی بر دیگری کند و تا ببینید این پاس آیا گل میشود یا باز هم به دفاع عقبگرد میشود و یا دوباره انتظاری برای تیر خلاص های بنگ بنگ و نامفهوم و یا تکرار و تکرار دیالوگهای بدون توپوق حاکمان ...!
کارکترهای گنگی که نتوانستند شخصیتهایشان را فریاد بزنند و بجایش دیالوگهایشان را فریاد زدند ...
نقطه قوت کار عمری بود در قفس که منیجر بر دوران بود و دکور خاص حصارانگیزش و البته نورپردازی بی مثالش و موسیقی متن دلنوازش ، گریمش را که نفهمیدیم و از درک ما خارج بود ولی انصافا کارگردانی سخت و پیچیده ای میطلبید که رقص تشویش و همهمه ای را چنین مدیریت کند که بیننده را مبهوت زمان و مکان و دیالوگ های نامفهموم
... دیدن ادامه ››
کند ...
من یک عکاسم و با اجازه عکسهایی هم با موبایل به جهت تبلیغ هنر اصیل نمایش برای دوستدارانش ثبت کردم و یاد حرف استادم افتادم که میگفت شما همیشه در کنار آثارتان نیستید که توضیحش دهید و عکسی خوب است که خودش حرف خودش را جار بزند و نیازی به توضیح شما نداشته باشد و امیدوارم که عکسهای نمایشتان را بعنوان پیشکش زحمت هنرتان از من پذیرا باشید ...
.
هنرتان پایدار ، سرتون سلامت ...
یا حق