البته که نوشتن دربارهی مهدی کوشکی برای من متاثر از میزانی از تجربه ی شخصی با شخصیت متواضع و گرایش حرفهای منحصر بفرد اوست اما در تمام این هفت
... دیدن ادامه ››
سال کمتر کاری از او بوده که مشتاقانه ندیده باشم. به نظرم بخش دوم کارنامهی او ( پس از جدا شدن از لیو) و تجربههای کارگردانی مستقلش تا قبل تاسیس «تئاتر مستقل» در کنار جایگاه تثبیتشده اش به عنوان بازیگر حرفهای تئاتر، محصول یک کوشش بسیار پردردسر و مستمر در کار با بازیگران آماتور و رهبری هنرجوهایی ست که بعضا تجربهی اولشان را با متنی از او میگذرانند و شاید پیشتر هرگز زیست تئاتری یا تحصیلاتی در این زمینه نداشته اند که این در اثر آخر هم مشهود است. این نکتهی حائز اهمیتیست. تفاوت کار با دانشجو و هنرجوی مبتدی و این مثال دستمالی شده و دیریاب ِ « از چوب خشک بازیگر ساختن» که به بسیار کارگردانانی بیجهت نسبت داده شده. تم مشخص خشونت و بزهکاری ( دکلره، تئاتر بد، تئاتر شر، شیطونی، سیزده) و یا علاقهی کمنظیر و شوقبرانگیزترش در دراماتورژی و بازخوانی آثار کلاسیک ( ولپن، داستان زمستان، ریچارد سوم و ...) و حتی همکاریها به عنوان نویسنده یا بازیگر در مونولوگها و اجراهای کوچکتر و شخصیتری مانند «آوازهخان طاس» که به شکل الگوریتمی در اجراهایش تکرار میشوند تسلط و ممارست او را در مسیرش ثابت کرده و میکند.
سیزده اما برای من شاید محصول آسیبدیده و متاثر از فضای شتابزده و متکثر چند سال اخیر تئاتر تهران است. جایی که «ضرورت تولید» و درآمدزایی و حصول نتیجه و به روی صحنه رفتن در مدت زمان محدود و کوتاه که با ذات تئاتری که امثال کوشکی کار میکرده اند منافات جدی دارد حائز اولویت است.( یادش بخیر سه ماه اجرای بیوقفه و درخشان ورژن اول ولپن در خانه کوچک نمایش). سیزده در منصفانهترین حالت متضرر از شتابزدگیست. نیمهی اول در روشنایی به تدریج راه میافتد، میزانسن و کنترل بازیگران و جدالهای دو نفره و چند نفره معنی میدهند و کمکم تیپها را درمییابیم و رگههای طنازی نویسنده را رصد میکنیم، با دنسرها و ترکهای آشنا میخندیم و همخوانی میکنیم... ورق اما از نیمهی تاریکی و سلاخی شدن آدمها برمیگردد، ریتم چنان پویا بوده که به ادامه و سیر تدریجی و سمپات شدنمان نسبت به کاراکترها و وضعیتشان راه میداده اما میل بیامان کارگردان به بروز هر چه سریعتر صحنههای خشونت و کشتار، چنان عنانگسیخته و غیر قابل مهار است که فرصت را برای آن «همراهی و همآوایی» سلب میکند. نور که میرود میزانسن رنگ میبازد. دیگر هر کسی هر کاری بکند یا نکند زیر نورهای تو ذوقزننده فلشر موبایلها تفاوتی نمیکند.انتظار داریم موتیف سلفی گرفتنها جایی به کار آید. مثلا جایی در پایان روی بکگراند عکسها را ببینیم که نمیبینیم. در عوض یک ترک هوی متال گوشخراش و عدد سیزده روی پرده که مطلقا تاثیری نمیگذارد و این چرایی بزرگ را باقی میگذارند که چرا چهل و چند نفر بازیگری که نوازندهی این ارکستر بودهاند و ناگهان از جایی همه با همدستی هم «رهبر ارکستر» را کشتهاند و فالش زدند باید هر یک جداگانه تشویق شوند؟ کاش روانکاوی مهاجمان، طنازیها و حتی صحنههای خشونت عریان با هدفمندی و غافلگیری و تدریج بیشتر در جان تماشاگر میخزید. ( امتیاز ۲ از ۵)