برداشت تماشاگر از نمایشنامه .
اساس این جهان شلوغ و پر پیچ و خم را بر چه بنا کردیم؟ سیاست، قدرت،علم،اقتصاد،هنر،احساس. کدامشان گردش این چرخ گردون را بدست گرفته ، فخر می فروشد به دیگری و میل به حذف آن دارد. البته که همه مان می دانیم سیاست و قدرت، علم و اقتصاد قرنهاست که هدایتگر این گردونه بوده و مدتهاست پنجه روی گلوی هنر و احساس گذاشته و نفسش را بند آورده. آن دو اما از زیر همان پنجه های نیرومند، گاه با صبوری و متانت و گاه با سرکشی و عصیان ادامه دادند به حیات بی رمق اما پر عمقشان که سروکارشان با روح و فطرت آدمی ست.
مومیا شاید پنجره ای برای به تصویر کشیدن تقابل این مقولات باشد.
آنجا که مردان سیاست، تاس می ریزند برای برنده شدن و بر سر قدرت ماندن.نقشه می کشند و آدمهای زیر دستشان را چون مهره های تخته نرد جابجا میکنند و وقتی سوخته شد هر مهره، به راحتی و آسودگی خیال به کناری می گذارندش بدون حتی نیم نگاهی به او واینکه او هم حق زندگی کردن داشته . واین فهم دو مرد اپیزود اول است از زندگی خوب ، درست ، منطقی و با کیفیت.
محمود (هادی مرزبان) که شکست در عشق و سیاست را باهم تجربه کرده ، در پی انتقام است و این انتقام را در به خاک نشاندن زندگی دکتر فریبرز(بهرام ابراهیمی) می جوید که مسبب شکستهایش می داند اورا. و دکتر فریبرز که آخرین دست و پاهایش را میزند برای اثبات فهمش از زندگی.
در اپیزود دوم اما می رسیم به
... دیدن ادامه ››
شرح درونیات آن مهره های سوخته. نوا،(فرزانه کابلی) زن نویسنده ای که زندگی را در رنگ ، در شعر ، در طبیعت و در عشق می بیند و متهم است به خنگ و احساساتی بودن و اشتباه خلقت از سوی شوهر سابقش محمود، که همه زنان را اینگونه می پندارد. و نوشتنش که در مصاحبه رادیویی می فهمیم طرفدارانی هم دارد، مورد تمسخرمحموداست. نوا زخم خورده سیاست است و منطق خشک همسر سابقش . و در تنهایی دل خوش کرده به پرواز با بالهای کتابهایش . اما هنوز به حمایت او نیازمند است چرا که در مواجه با خطر، با اطمینانی آلوده به دو دلی می گوید( من ،هنوز، با شوهرم در ارتباطم ) . و مهره بعدی ، ژانین ( نیکا سلیمانی.اگر اشتباه نکنم ) که به اتفاق سرنوشتش با نوا گره می خورد. او هم مورد بی رحمی همان منطق خشک مردانه ، اینبار از سوی پدر. که چون پدر نوع استعدادش را نپسندیده محکوم شده به انکار آن. که اگر اینگونه نبود شاید خیلی قبل تر می بالید و به اوج می رسید و امروز از سر اجبار بی پدری ونداشتن نان شب، نمی شد مهره دکتر فریبرز که او برایش تاس بریزد و جابجایش کند و وقتی خوب بازی نکرد تاس ریخته را به نابودی بکشاندش.
اپیزود سوم ما را به درون داستان زن نویسنده می برد.اوج ظلمی که به استعدادی متولد شده با کودک خانواده مرد چاهکن فقیر(سیروس همتی) روا می شود. ظلمی که ریشه اش جهل است ،ازچشم دوختن به حرف مردم است و خرافاتی که به مذهب نسبت می دهندش. پدر که در چاه نادانی خویش گرفتار است و ناتوان ازبرقراری ارتباط با کودک 6 ساله اش.مادر (صبا کمالی) و مادر بزرگ را مسبب بیراهه رفتن دخترش می داند و با تکیه بر قدرت مردانه اش کور میکند استعداد دخترش را با زور گره های محکم زده شده بر تور دست و پا بند جهل. اما پرتو نور درون دختر همچنان در پی رساندن خود به اوج است،شاید در دنیایی دیگر.و اگر رقص انتخاب شده این استعداد درونی، شاید نشان از نهایی ترین مخالفت باشد با هر نوع حرکت تازه برای رسیدن به اوج که مورد پسند سطحی نگران نیست.و فقط بستری می خواهد درست و زیربنایی برای رشد. آ نجا که پدر می گوید،( بهش بگو انقد تکون نده خودشو ) . نهایت مخالفت با احساس ، با هنر، با لطافت و با سبکی.که همه را خالق انسان در وجودش به ودیعه گذاشته. و بیشترش را در وجود زن. اما این روزها ویا شاید در همه زمانها مورد تمسخر و بی رحمی بوده و نشان از ضعف. و هر که اینها را به تمامی داشت ، ضعیفه خوانده شد. اما انسان کامل به تمام این مقولات نیاز دارد. به سیاست ، به قدرت که خالق انسان بیشترش را در وجود مرد گذاشت. به علم و پول. به هنر و عشق و احساس.که در هماهنگی باشد و تعادل این انسان.تعادل و تکاملی که میسر نمی شود مگر با در کنار هم بودن زن و مرد. و نشانش لحظات پایانی نمایش که محمود پیروز از انتقام و به پول رسیده. همو که همواره احساس و لطافت و سیر و سلوک عرفانی نوا را به سخره می گرفت، حالا به خیال اینکه برنده بازی شده ، به سراغ نوا می آید.یعنی به دنبال نقصان زندگیش ، همان لطافت و احساس.وقتی که دیگر نوایی وجود ندارد و قربانی منطقی خشک و ناقص شده.