یادداشت فرشته فرشاد
بازیگر نقش دختر بوکسور تئاتر آپرکات
برای اجرای پایانی
شب آخر اجراست و من غمگینم
برای دختر بوکسوری که یک روز رفت
رفت که زمین جدیدی برای جنگیدن اختیار کند.
امشب دختر بوکسور قصه ی محمدرضا می میره و معلوم نیست کی دوباره برگرده. امشب آخرین شبیه که مشت به دیوارای کجِ شهر زدم، به درختی که سایه
... دیدن ادامه ››
نداره، تبر زدم. امشب آخرین شبیه که سر الیاس (عماد) داد می زنم، با بیدا (سوده) می خندم و به فرزاد (بهروز) بوکس یاد می دم. امشب آخرین شبیه که پشت صحنه ی آپرکات با رضا و حسین و محمد و فرناز و رضوان شوخی می کنم. امشب آخرین راندیه که یه آپرکات می زنم تو فک زندگی. دلم برای همه تون تنگ می شه حتی مهرشاد که همه ش خواب بود و هیچ کاری نکرد و نگین که چند ماه باهامون تو تمرینا بود و... بِیدای قبلی (فریناز) تو فرهنگسرای نیاوران که مدت زیادی باهامون بود. دلم برای همه ی سختی ها، استرس ها، هیجان ها، خنده ها، گریه ها و حتی کبودی روی گونه م تنگ می شه. محمدرضا من تو را بوس که انقدر صبوری و هر چی بگم کم گفتم. مرسی از عکاس های نازنین، آقای ضرابی، مهدیه ها و بقیه ی عوامل. مرسی از همه تون بچه ها که با عشق کار کردین و اجرا رفتیم. مرسی که انقد همدیگه رو دوست داریم و خستگی تو کارمون نیست و هر چی هست عشقه و انگیزه ست. به امید اجراهای دیگه از نمایشنامه های دیگه در روزهای پیش رو. و همچنان من و محمدرضا یه نفریم، یه نفر قوی.
ولی من سر پا می مونم، رو پا می مونم و رقص پا می رم و بالأخره مشتمو تو صورتت جا می دم. ده، آره، ده، ناک اوت.