در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال marzieh faezi | دیوار
S3 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 06:42:56
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
دیشب نمایش را دیدم
با توجه به حال و هوای این سالهای تئاتر، از قبل می‌دانستم که چیز چشمگیری نخواهم دید؛ اما اندک امیدی داشتم که شاید چیز بدی هم نباشد. پشت بروشوری که در ورودی سالن به دست ما دادند نوشته بود: این نمایش برداشتی آزاد از نمایشنامه‌ی «پیکر زن همچون میدان نبرد در جنگ بوسنی» است. چون قبلاً در این مورد خوانده بودم( یعنی درباره‌ی این که در جنگها چگونه با پیکر زنان همچون خاک وطن برخورد می‌کنند و تسخیر و ویرانش می‌کنند)، از موضوع نمایش خوشم آمد و دلگرم شدم. بله نمایشنامه خوب بود، یا درست‌تر آن است که بگویم نمایشنامه‌ای که اقتباس از آن صورت گرفته خوب بود ولی اجرا بطرز ناامیدکننده‌ای ضعیف، تصنّعی و فاجعه‌بار بود. چیزی که روی صحنه بود تئاتر در معنای واقعی کلمه نبود. بیشتر تقلیدی مصنوعی از تئاتر یا بمعنای دقیق‌تر کلمه یک نمایش تلویزیونی بود. جمله‌های تکان دهنده و تاثیرگذار این نمایش دقیقاً همان‌هایی بودند که «ماتئی ویسنی یک» نوشته است اما آنها را میشد از روی کتاب خواند یا اصلا بشکل کتاب صوتی گوش کرد. کاری که اصلاً عوامل نمایش هم کرده بودند، جملات زیادی را ضبط کرده بودند و در سالن پخش می‌کردند. بازیگر اصلی این نمایش سجاد افشاریان مانند مجری‌های نمایش‌های تلویزیون با تماشاگران حرف می‌زد و گپ و گفت داشت. وسط این برنامه‌ی تلویزیونی برگه‌هایی را میان تماشاگران پخش می‌کرد تا از روی آنها بخوانند(برگه‌ها شامل متن‌هایی تأثیرگذار از اصل نمایشنامه بودند). در بخشی از نمایش از تعداد زیادی از تماشاگران درباره‌ی مفهوم وطن می‌پرسید و هر یک جوابی می‌داد. شاید بعضی بگویند درگیر کردن و شرکت دادن تماشاچی ها در اجرا، سبک خاص و جالبی است و باعث درگیری آنها با متن و شرکتشان در نمایش می‌شود. بله! درست می‌گویند! افشاریان با اینکار مخاطبان خود را وارد نمایش می‌کرد تا آنها را درگیر نمایش نگه دارد، چرا که اجرایش اصلا نمی‌توانست مخاطب را درگیر کند. اجرایش مجموعه‌ای از ژست‌ها، اداها، داد زدن‌ها، رقص و آوازخوانی بود. و نیز پخش شدن صدای ضبط شده‌ی خودش و بازیگر دیگر در سالن. تمام این کارها بشدت تصنّعی و ملال‌آور بود. نمایشی که تنها با اجرای بازیگر بتواند تمام ما را درگیر کند و بر صندلی میخکوب مان کند نبود. نمایش خسته کننده‌ی تلویزیونی ای بود که مدام خمیازه می‌کشیدی ... دیدن ادامه ›› و به ساعتت نگاه می‌کردی که کی این ادا و اطوارها تمام می‌شود. بنا به گفته‌ی ارسطو هدف نمایش، کاتارسیس و پالایش مخاطب است. هدف هنر برانگیختن احساسات و ایجاد همدلی در مخاطب است. اثر ادبی و هنری ای که نتواند مخاطب را همدل و همراه کند و احساساتش را برانگیزد، هنر و ادبیات واقعی نیست، بلکه صرفاً تقلیدی از هنر است. همان کلاغی است که بخواهی رنگش کنی و جای طوطی نشانش بدهی. تئاتر واقعی قطعاً و ضرورتاً روان ما را درگیر می‌کند، احساسات ما را بیدار می‌کند و ما را همراه و همدل می‌سازد. تئاتر هنری زنده و اوج ادبیات است، اما چیزی که من دیشب روی صحنه دیدم قطعاً تئاتر نبود چون باورپذیر نبود. وقتی به نمایشی می‌رویم انتظار داریم که برای ساعتی همه ویز را فراموش کنیم، خودمان را پشت در بگذاریم و در جادوی صحنه و بازی‌ها غرق شویم. با بازیگران همراه و همدل و یکی شویم، با آنها درد بکشیم، بگرییم و بخندیم. اگر این اتفاق در نمایشی نیفتاد، پس نمایش به هدف خود نرسیده و متاعی تقلبی است.
امید به روزی که دوباره در ایران جادوی صحنه را بتوان دید، در آن غرق شد، لذت برد و عمیقاً تکان خورد.