«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال
به سیستم وارد شوید
مرثیه ای برای تئاتر یا "فراستی درونت را بِکُش"
۱. مانوئل اشمیت برایم نام جذابی است،خاصه تئاتر بولوار. کمدی تراژیک...ترانه های شاد محلی...رقص...
۲. به قول امروزی ها کار سولد آوت است.اما چشمتان روز بد نبیند. جماعت از ترکیب کمدی تراژیک، کمدی اش را سفت چسبیده اند. به ترک دیوار هم می خندند، شک میکنم، واقعاً سالن اصلی است؟؟
۳. ضعیف، ضعیف...اثر مثله شده.بازی ها غالباً بد اند. کاش بجای جناب کارگردان، بازیگر دیگری بازی میکرد. رمق ندارد جناب نعیمی.
۴. امیر کربلایی زاده...امیدوارم رامبد جوان یکجایی، یکروزی، تاوانش را بدهد. بد کردی با ما آقای جوان...
۵. طراحی لباس و تا حدی دکور نقاط قوت ند. و البته بهزاد عبدی که کارش را درست انجام میدهد.
۶. کریوگرافی بی سر و ته، جامپ های متنی، بازیهای خطی و دو بعدی که پتانسیل "نمایش در نمایش" را به نقطه ی ضعف تبدیل کرده، لودگی دم دستیی که حتی تا شوخی های اروتیک هم کشیده میشود، و البته قهقهه های حضار. جماعت یکی دو دفعه حتی به اشتباه در لحظات دراماتیک خنده سر میدهند..
۷. فراستی درون را به بند بکش!
برای امشب کافی است!
کافه قنادی بامداد، دو سه کوچه قبل از چهار راه ولیعصر، چیز کیک خوبی دارد. باشد که بشورد و ببرد...
با گذشت حدود بیست ساعت از تماشای نمایش، و با منصفانه ترین نگاه مقدور این حقیر، کار را ماقبل هرآنچه نمایش میدانم یافتم. علیرغم تلاش جهت اجرای برداشت مینی مال از اثری نسبتاً قابل قبول، کار همچنان ایرادات بنیادین دارد. خام است، بازی خانم علیرغم حجم بالای انرژی، به شکل زننده ای یکدست است. بانو قبل و بعد، مست و عاقل و عاشق و هرآنچه هست را با یک ریتم، یک تنالیته و یک حس اجرا میکند. همچون رپر های امروزی، صف طویلی از دیالوگ رو می ماند که ته ندارد، دیالوگ هایی که کوچکترین اثری نه بر بیننده، و نه حتی بر بازیگر مقابل دارند, گویی لحظه شماری میکنند جهت شلیک کلمات به سمت مقابل! صحنه خام است، آکسسوار پرده سوم از همان ابتدا روی صحنه بلا تکلیف افتاده، و ..... نوشته را با قید منصفانه بودن آغاز کردم و پرداخت بیش از این را حکم تبر به درخت افتاده دانم و ورای حد تقریر! استفاده درست از موسیقی و انرژی بالای سرکار خانم را همچنان از نقاط قوت کار دیدم، ولی خاصه این صحنه و سالن را نه جای کسب تجربت.....
زیاده جسارت است.
نقدی که بر"نامه های عاشقانه....." دیدم، تلخی زننده ی متن است. چه آنکه قصه ی هر یک از سه اپیزود، به تنهایی، می تواند سوژه ی یک درام جانسوز باشد. طراحی لباس ها عالیست. موسیقی (بخوانید کوارتت زهی-کوبه ای) کارکرد ندارد، زیادی ارکسترال است، کمکی به پیش برد درام نمی کند(در اپیزود اول، ملودی که نشانگر فضای گالری است، نواخته نشده که پخش می شود. سازها در طول نمایش بی کارند، نوازنده ها زیادی روی سن و در مقابل تماشاگرانند). نور پردازی ایراد دارد و بازیگران در لحظات حرکت در طول صحنه، از قاب نور خارج می شوند. گرچه ضربه ی اصلی را به اجرا، نه خرده مواردی از این دست، که اپیزود دوم به تنه ی نمایش وارد می کند.بیان بازیگر افتضاح است. بعضی کلمات را خنده دار ادا می کند(قاسم را گاسم می گوید! اقامت را حلقی تلفظ کرده، عقامت می گوید! کسره ای به اول کلمات می کوبد و عراقی می شود! لِندِن بِرفِ!) . واضح نیست چه می گوی. اَکت ندارد، دخترک بیشتر تهرانی است تا عرب.....خلاصه دریغ نمی کند خانم بازیگر!
خداوند پانته آ پناهی را نگه دارد برای تیاتر مملکت، یک تنه بار اجرا را بدوش می کشد. عالی است، طناز ی اش، دلبری اش، روایتش، مویه کردنش.... با آرزوی موفقیت برای گروه.