در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال بهنود امینی | دیوار
S2 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 17:47:21
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
در روزگاری که تکلف و پیچیدگی ، مایه فخر و مباهات نمایش های روز به شمار می رود ، اجرایی مانند " سکوتِ سفید " به کارگردانی
کوروش سلیمانی غنیمت است؛
خوانشی تاثیرگذار و حساب شده از متن درجه یک "تام استوپارد " با لایه های ظریفی از مضامین ضد جنگ و روان شناختی و حتی لحظاتی رمانتیک و کمدی که مهم ترین حسنش در بهره گیری
"به اندازه " از همه این وجوه است که البته کار قبلی گروه "خرده نان" نیز از این ویژگی برخوردار بود.
با تماشای سکوت سفید برای ساعتی از عصبیت , تشنج و شلوغی جامعه اطرافمان فاصله میگیریم و شاید در پایان نمایش احساس کنیم خودمان نیز همچون کاراکتر اصلی نمایش به یک اقامت طولانی در یک بیمارستان خلوت و پاکیزه نیاز داریم ..
آخرین هفته اجرای " سکوت سفید" را از دست ندهید.
بهنود عزیز؛ ممنونم از یادداشت شما ... اذعان می کنم که حضور شما و تماشاگران فرهیخته و هنرشناسی جون شما برای تئاتر ما به اندازه ی هنرمندان این عرصه اهمیت دارد، غنیمت است و می تواند این هنر عزیز را از شرایط عجیب فعلی به شکل متعادل، اثرگذار و فرهنگی خود بازگردتند ... با مهر و امید؛ پاینده باشید ...
۲۶ آذر ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

در واپسین هفته نمایش کالیگولا آتیلا پسیانی به دلیل شروع شدن تمرین تئاتری که قصد کارگردانی آن را داشت جای خود را به همایون غنی زاده داد
از همان زمان میتوانست حدس زد که پسیانی حساسیت خاصی برای کارگردانی این نمایش دارد.
به گفته پسیانی,او ازچهل سال پیش ،سودای ساخت این نمایش را داشته,اما به دلایل گوناگون تا به امروز فرصت اجرای آنرا پیدا نکرده بود.
نمایشی که آخرین و شاید معروف ترین اثر چخوف" باشد ،که در سالهای آخر عمر خویش "نگاشته است.
چخوف این نمایشنامه را اثری کمدی می نامد,درحالیکه "استانیسلاوسکی" اولین کارگردان این نمایش ,آن را تراژیک میداند
مشهور است که او در نامه ای خطاب به "چخوف "گفته که چطور میتواند این اثر را کمدی بداند درحالیک بعد ِنمایش ،تماشاگران گریه میکنند؟! چخوف در پاسخ میگوید که اتفاقا همین موضوع ... دیدن ادامه ›› کمدی است!
درهرحال باغ آلبالو از پرپرسوناژ ترین نمایشنامه های کلاسیک است که به صحنه بردن آن چندان آسان نخواهدبود گرچه به نظر میرسد باتوجه به فروش صدمیلیونی و استقبال خوب تماشاگران پسیانی در این امر موفق بوده است،
چرمشیر دراماتورژ این کار 'سعی کرده درکنار امروزی کردن فضای داستانی چخوف,به اصل داستان وفادار باشد اما گاه درمورد برخی از کاراکتر ها تغییراتی را نیز اعمال کرده از جمله شخصیت "یه‌پی‌خودوف "که در نمایش نامه
کدخدایی پیر است ولی در نمایش جوانکی سربه هوا وعاشق پیشه!یا
شخصیت "پی شیک "که در اثر چخوف ازدواج نکرده ولی در اثرچرمشیر همسری به نام دانشکا دارد
و یا شخصیت اغواگر "شارلوتا "که غالبا با رفتارهای اروتیک در نمایش دیده میشود ،در اثر چخوف، معلمی ساده و بی آلایش استِ
اما اوج این تغییرات چرمشیر,عوض کردن محوریت داستان از شخصیت "مادام رانوسکی به "لوپوخیا "است"
لوپوخیا" را خود ِآتیلا پسیانی احتمالا به علت "پیچیدگی های شخصیتی به عهده گرفته,و سعی کرده تصویری از یک رعیت که به تدریج با طبقه اشراف آمیخته میشود را نشان بدهد
و باتوجه به همین نکته است که
منتقدین این اثر را با توجه به نزدیکی به دوران شکل گیری انقلاب سوسیالیستی روسیه، نوعی پیشگویی دانسته اند: طبقه اشراف که در جریان شکل گیری انقلاب تا حدی منفعل هستند، کاری نمی کنند و تسلیم سرنوشتشان می شوند. آن ها می روند و روسیه که باغ آلبالو فقط نمادی از آن است، به تملک گروهی جدید درمی آید.
در ادامه به بررسی کوتاه چند شخصیت نمایش میپردازیم
.لوپوخیا "که پیشتر به عنوان خدمتگذار باغ "شناخته میشد امروز در قامت یک ارباب باغ را تصاحب کرده,اما مشخصا همه فاکتورهای یک ارباب مقتدر را ندراد چنانچه "لوپوخیا "ِپسیانی به خصوص هرچه به پایان نمایش نزدیک میشویم مضطرب تر شده ,در مقابل "واریا "معشوقه خود که از او میخواهد قطع درختان باغ را به تعویق بیاندازد نرمش نشان داده,حتی اقدام به حفظ خدمتگذران سابق خانه کرده و این ویژگی ها بیش از هرچیز اورا از هیبت یک ارباب قسی القلب دور میکند.
مادام رانوسکی "با بازی بهاره رهنما,زن "احساساتی ,دست و دلبازی است که به واسطه مرگ دلخراش پسرش در باغ به پاریس سفر کرده ,اما در آنجا نیز توفیقی در زندگی عاطفی خود نمیابد و با قلبی شکسته تر از همیشه به همراه دختران و چند خدمتگذار اختصاصی خود به باغ آلبالو برمیگردد
باغی که به گفته خودش یادآور خاطرات دوران کودکی و پدر و مادرش است
در پرده های شلوغ نمایش گاه بهاره رهنما با حالتی رویای به گوشه ای خیره شده,و بی توجه به جدل اطرافش به مرور خاطراتش در خانه کودکی اش میپردازد
او که به شدت شیفته باغ آلبالوست در نهایت با دلی آکنده از اندوه باغ را ترک گفته و به پاریس باز میگردد
شخصیت" گایف "برادر رانوسکی ,دقیقا نقطه مقابل اوست شخصیتی منطقی ،عمیق و سمپاتیک ،که آشکارا با "لوپاخیا" به مخالفت برمیخیزد و دایما او را با لفظ "دهاتی "که اشاره به رعیت زاده بودنِ او دارد خطاب میکند
درمورد اهمیت این شخصیت همین بس که خود استانیسلاوسکی "در نمایش ِخود که سرآمدِهمه "اجراهای باغ آلبالوست ,خود نقش" گایف" را به عهده گرفته
بنفشه خواه با بازی تاثیرگذار خود توانسته این احساس را در تماشاچی القا کند که "گایف" قربانی ِسرکوبِ کودکی ِخود شده, و هر جا اقدام به حرف زدن کرده، او را با بی مهری پس زده اند
این عقده ِقدیمی ِحرف نزدن در بازی بنفشه خواه به خوبی قابل حس کردن است
از هر حس نسل جامعه روسیه ,نماینده ای در شخصیت های این نمایش وجود دارد,چنانچه گفته شد گایف با تفکرات سوسیالیستی خود و در مقابل او "وانیا "دخترکوچک رانوسکی، که به جای ابراز تاسف کردن برای از دست دادن باغ از آینده ای امیدبخش و باغی جدید سخن میگوید و شاید همین روحیات اوباعث میشود که او شیفته "تروفیموف "دانشجوی ابدی ِباغ شده
.او که شخصیت صاحب اندیشه ای به حساب می آید در انتظار فردایی بهتر و آزادی بشریت است ولی سهل انگاری او در برخی مسایل شخصی باعت تمسخر او توسط دیگران میشود , برای مثال جایی که گالش
های خود را گم کرده است و لوپاخین با تحقیر قصد دادن صدقه به او را دارد..
یکی دیگر از شخصیت های کلیدی نمایش,"فیرز "پیشخدمت ملک است.
نکته جالب در مورد این شخصیت این است که درمتن اصلی ،پیشخدمت مرد است اما فاطمه نقوی بازی آنرا به عهده گرفته که به گفته پسیانی به دلیل علاقه نقوی به نقش فیرز بوده است
نقوی در طول نمایش بایک میکروفن در تمام طول صحنه حرکت میکند وگاها دیالوگهایی را زیرلب زمزمه میکند.شخصیت های نمایش دایمابین زمان حال و گذشته در حال حرکت اند اما به نظر میرسد "فیرز" تنها شخصیتی است که در زمان گذشته ثابت مانده است و فقط پیری جسمش دستاورد او از حال است
به طوریکه دایما به "گایف "برعکس پوشیدن شلوارش که حتی به نظر نمیرسد صحت داشته باشد را گوشزد میکند,از گذشته باغ صحبت میکند و از صدای هوهوی جغدی گلایه میکند
در انتهای نمایش نیز این "فیرز" است که با دیالوگ"من رو یادشون رفت ببرند" لباس پسر از دست رفته خانواده
را در آغوش میگرد وفینال تاثربرانگیزی را رغم میزند
البته استفاده از میکروفن که به گفته پسیانی برای متفاوت ساختن صدای جنس صدای او با سایر شخصیت ها است کمی از جنبه تیاتری شخصیت کم میکند اما درنهایت این نقش که پسیانی خود قصد بازی آن را داشت درقالب نقوی جانی تازه میابد

به طورکلی,ویژگی نثر چخوف این است که تصویری قاطع از یک شخصیت به شما ارایه نمیدهد.همه کاراکترها را خاکستری نشان میدهد,واقع گرایانه,با صفات بد و خوب خود
برای مثال شما نمیتوانید از "لوپوخیا "متنفر شوید,بلکه گویی نفرت او از طبقه بورژوآزی ,عطش او برای اشراف زاده خوانده شدن,نفرتش از کلمه دهاتی را درک میکنیم و درطرف مقابل با رانوسکی و خانواده اش در مورد باغ همدردی میکنیم ,چرمشیر هم سعی کرده در ملودرام خودش به این خصیصه وفادار باشد
نکته دیگری که مورد تمام شخصیت و به طورکلی فضای نمایش صادق است,رخوتی است که گویی در تاروپود باغ نهادینه شده,دایما شخصیت ها تصمیم به انجام کاری میگیرند اما آن را رها میکنند و به بیان خود پسیانی "خواب زده" هستند
درمورد طراحی صحنه نمایش ,پسیانی در این نمایش از ماکت هایی کوچک از درختان باغ برای این مهم استفاده کرده ,که در نمایش های قبلی خودش هم علاقه خود را به این شیوه فضاسازی مینیمال نشان داده بود
او باغ آلبالو خود را به صورت میزی هشت ضلعی در وسط نمایش نشان داده است , که همواره تعدادی از شخصیت ها یا بر روی آن نشسته یا به دور آن حرکت میکنند و حتی به مثابه میزبیلیارد با چوب ضربه هایی به سمت شارهای خیالی این میز میزنند
درانتها,این نمایش به نظر وارث خوبی است برای اجراهای موفق این نمایشنامه از "آربی آوانسیان "سال51 تاباغ آلبالوی" حسن معجونی "که بیش از هرچیز خاطره" هما روستا "را برایمان زنده میکند.
#بهنود
مهدی حسین مردی و مینا سمیع زادگان این را خواندند
محمد شمالی و دنا شیرانی این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
برنارد مرده است"اولین تجربه کارگردانی علی سرابی ،بازیگر با سابقه تئاترو سینما،
برگرفته از رمان "ماده گرگ ها "نوشته" بوآلو" و "نارسژاک" جنایی نویسان ِفرانسوی است که رمان های آنان پیشتر منبع ِاقتباس ِفیلم های مهمی همچون "سرگیجه "هیچکاک بوده است.
رمان را "مشهود محسنیان "به صورت نمایشنامه درآورده و بسیار تلاش کرده که به متن اصلی وفادار باشد.
نمایش با این نریشن ،که به عنوان خلاصه داستان نیزذکر شده, شروع میشود:
کشورهای اشغال شده در جنگ جهانی دوم برای بالا نگه داشتن روحیه سربازهای اسیر دست به اقدامی عجیب زدند.زنان جوان داوطلبانه برای اسرا نامه نوشته و احساسات، خاطرات و گاه عشق را به آنان هدیه می کردند..
و سپس گفتگوی دو فراری را میشنویم که در حین آن ،یکی از آنها تیرخورده و در لحظات آخر ِزندگی ِخود، به دوستش درمورد معشوقه ی نادیده خود حرف هایی میزند..
مهمترین مشکل فرم نمایش,شاید همین باشد که در چند دقیقه اول ,تماشاگر متوجه سیر کلی داستان شده ,و به واسطه همان گفتگوی ابتدایی وصحنه اول ,میفهمیم ... دیدن ادامه ›› که ژاک قراراست در تمام طول نمایش به جای دوست کشته شده خود,نقش ایفا کند .
حتی کارگردان اجازه نداده که این موضوع را,خود تماشاچی از صحبت ها یا بازی بازیگران متوجه شود, و با نریشن ِواضح ِاین موضوع ،باعث شده تا تماشاگر خیلی زود اولین گره داستان,که میتوانست به صورت تدریجی در طول نمایش به تماشاچی القا شود را عیان ببیند
به واسطه همین عجله و بدسلیقگی در فرمِ بیان ِداستان ِکلی ,از انتهای صحنه اول تا ورود خواهربرنارد ,با یک رکود در کار مواجه هستیم و داستان به مقدار زیادی از ریتم میافتد.
اسم ِ نمایش نیز، در این لو رفتن ِ زودهنگام داستان بی تاثیر نیست ! چه بسا اسم ِ رمان ( " ماده گرگ ها ") در انتهای نمایش بسیار با مسمّا تر و تاثیرگذار تر به نظر میرسد .
شخصیت افسر نازی با وجود بازی خوب و کارشده علی سرابی به نظر اضافه می آید و ابداً کمکی در پیش روی ِداستان نمیکند مگر اشاره به نام سرهنگ در قسمت هایی از صحبت های کاراکترها. بنظر میرسد علی سرابی صرفا خواسته در تجربه کارگردانی خود,بازی خوب ِخودش رو به رخ بکشه که البته به دلیل ناکارآمد بودن شخصیت پردازی آنچنان نمود پیدا نمیکند.
همانطور که اشاره شد داستان درکنار بازی بازیگران به کمک نریشن و ویدیو پروجکتور,روایت میشود که در کل به پیشبرد داستان کمک زیادی نمیکند و بیشتر باعث کندشدن ضرباهنگ نمایش میشود.
از بازی خوب وقابل پیش بینی علی سرابی در نقش اضافی افسرنازی که بگذریم , بقیه بازی ها باتوجه به اینکه به جز مارال بنی آدم همگی بازیگران سابقه تئاتر هستند,پایین تر از حد انتظار هستند.برای مثال تمام بازیگرا به شکل عجیبی درگفتن دیالوگ خود عجله داشتندو بدون هیچ مکث و تاملی,گویی که هزاران بار به آن دیالوگ فکر کرده و آن را حفظ کرده اند,آن را به زبان میاورند.این موضوع باعث شده تا از باورپذیریِ نقش ها کاسته شود.البته بنی آدم در مجموع با توجه به کم سابقه تر بودن نسبت به سایر بازیگران، نمره بهتری از این حیث میگیرد.
طراحی صحنه و فضاسازی مینیمال کار به گفته کارگردان کار الهام گرفته از از بازی های ویدویی همچون SilentHillو یا HeavyRain بودهاست .چراکه سرابی در این کار ،به دنبال این بود که فضای تاریک و خفقان ِرمان را نشان بدهدو ازقضا توانسته به کمک نورهای کم رمق ,رنگ های مرده لباس ِکاراکتر ها وگریم سفید ِمات ِصورت ِبازیگران,این فضای سرد, مرده و کم تحرکِ داستان را القا کند
در آخر همچنان,بزرگترین مشکل کار,طولانی بودن و ریتم بسیار کند داستان است که به طرز عجیبی در یک سوم انتهایی کار,سرعت میگیردو سلسله ای از اتفاقات پشت سر هم به وقوع میپیوندد که تماشاگر را که شاید حتی چشم هایش کمی گرم شده(!) به شوک فرو میبرد
با همه اینها,اولین تجربه کارگردانی علی سرابی به لطف داستان زیبای نمایش و فضاسازی کارشده,میتواند شروعی خوب در عرصه کارگردانی ،برای این بازیگرِماهر باشدو باید ببنیم درکار ِبعدی خودش ،که به گفته ی خود اثری موزیکال-فانتزی است چگونه عمل میکند؟