در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال آیدا یدالهی | دیوار
S3 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 05:46:14
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
از پس کدام منظره یاب بیابم تو را که هیچ لنزی قدرت وضوحت را نداشت با چه سرعتی شکارت کنم!؟

از: خود
بی هیچ حرفی فقط اولین چیزی که از ذهنم گذشت با خوندن این متن یه
کارتونی بود خیلی کوتاه بود یه روباهی بود یا گرگ نمیدونم میخواست
یه پرنده ای رو بگیره اما هرگز موفق نمیشد این پرنده سرعت زیادی داشت
و وقتی از جلوی روباهه رد میشد میگفت بیگ...بیگ...

حالا من یاد این سرعت گذر حوادث و لحظه ها ای در زندگی افتادم که هرگز
ما فرصت شکار کردنشون رو نداریم و اگر هم داشته باشیم بقول ... دیدن ادامه ›› شما
وضوح تصویر نداره...و آخر سر ما میمونیم با خاطراتی مات از گذشته که
خیلی هاش رو نتونستیم شکار کنیم و در قاب ذهنمون نگه داریم.


باران شبانه را دوست دارم
نیمه های شب
چراغ روشن پارک ها
و ماشینی که دور می شود
به سرعت زندگی.
۰۴ مرداد ۱۳۹۱
درود
ممنون شیرین عزیز هم از برداشت زیبات که واقعا به شرح بهتر این متن کمک کرد... با آخری موافقم این طوری بهتر می شه :
(که هیچ لنزی قدرت وضوح تصویر تو را(تصویرت را)نداشت. )
باز هم کمکت ممنونم دوست عزیز:)
۰۵ مرداد ۱۳۹۱
بسیار زیبا ..
۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
...نا گفته هایمان را در پس گفته هایمان پنهان کردیم
و در قلبمان انباشتیم
تا جایی که قلبمان از آن نا گفته هایمان شد
قلبمان شد از درد
شد از رنج...
و ناگفته هایمان هنوز ناگفته باقی است...

از: خود
درد خیلیارو گفتی آیدا جان.سپاس
۲۰ تیر ۱۳۹۱
ناگفته هایمان

مرسی ...
۲۱ تیر ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
...ردای بلند و پرچین ماه خاتون چند قدمی از خود او عقب تر بود باد نیز ردا را پس می کشید ولی او همچنان به جلو می رفت و کاری از پس ردای خم زده نیز بر نمی امد...

از: خود
ببخشید اما من کلا متوجه این نوشته نشدم . ؟
۰۸ تیر ۱۳۹۱
ممنون سحر عزیز از توضیحت:)... درسته ردا یا همون لباس بلند کنار زده شده بود لباس عقب مانده ولی ماه خاتون همچنان به جلو می رفت(اینجا می خواستم اشاره کنم هیچ چیز مانع رفتن او نشده نه باد و نه لباسش که نزدیکترین چیز به اونه...) اما فکر کنم قسمتی که از متن برداشتم برای فهماندن مطلب کافی نبوده و بعضی از دوستان متوجه نشدند...
۰۹ تیر ۱۳۹۱
اختیار داری سحر مهربون شما سروری عزیزم:)
۱۰ تیر ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
... در این سراچه ی سرد صدایی نبود جز صدای رخساره ی لال... سالها بود که رخساره را هم صدایی نبود جز صدای قدم هایش...سراسر سرا را صدای سرود قدم های رخساره فرا گرفته بود که از هر صدایی رساتر ,سر زنده و سر سخت تر بود...

از: خود
وای من رو یاد فیلم بی نظیر رخساره انداختید...آیدا خانوم عالی.
۰۵ خرداد ۱۳۹۱
از هر صدایی رساتر سر زنده تر سر سخت تر بود ....

سپاس بی کران!!!
۰۶ خرداد ۱۳۹۱
خیلی ممنون از دوستان عزیز از اینکه مورد پسندتون واقع شده بسیار خوشحالم..
۰۸ خرداد ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
...اینجا همه ی ما قاتل بودیم! مادرم ,خواهرم, خواهرم,خواهرم و بالاخره خود من.... خیلی وقت پیش حرفها را در سینه کشته بودیم. شاید به خاطر اینکه از حرفها می ترسیدیم دیگر هیچ کسی با هیچ کس حرف نمی زد و فقط صدای ابخران از داخل جعبه ی جادویی گوشه ی خانه می آمد. من هر روز شاهد قتل هایی بودم که در خانه رخ می داد...

از: خود
من اسمتان را با بانو "آیدا عبداللهی" از یاران قدیمی دیوار اشتباه گرفتم!!!
ورودتان را تبریک عرض میکنم
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
سپاس شیرین عزیز... ممنون از خوش آمد گوییتان دوست عزیز...
۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
صدای بومپ بومپ تخریب ساختمان بغلی با صدای تاپ تاپ قدم هایم یکی شده بود فکر می کردم که چقدر سنگینم!!!

از: خود
خیلی وقت ها آرزو می کردم که ای کاش این جعبه ی جادویی گوشه ی خانه بمیرد شاید اگر صدای او نبود صداهای ما به یکدیگر می رسید و ما حرف می زدیم دردها بیرون می ریختند بعد همه با هم دردها و چرکها و کثافت های ناشی از آن را می شستیم، خانه تمیز می شد و زندگی حتما شیرین بود...
و آرزو می کردم که ای کاش خانه ی ما پنجره ای داشت پنجره را باز می کردیم نسیم بهاری جای نفس های سرد ما را خنک می ساخت روحمان تازه می شد.
و ای کاش مادر به جای دود سیگار برای ما چای می اورد!
و درخت توت همسایه را کاش قطع نمی کردند تا شاخه هایش بلند می شد آنقدر بلند که داخل خانه می امد و ما همه از توت درخت همسایه می خوردیم....


از: خود
دارم سعی می کنم هر چی می تونم از این جعبه جادویی دوری کنم
زیبا بود
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شب ها تا صبح چراغ اتاق من روشن است و از دور صدای ضجه ی خنده هایم می اید...از بس دردها مرا غلغلکم دادند
همسایه ها مرا دیوانه ی خوش خنده می نامند...

از: خود
درود بر شما

به جمع دیواری ها خوش آمدید :)
۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
سپاس گزارم..:)
۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۱
درود بر مرضیه ی عزیز
غلغلک دادن
( مصدر ) جنبانیدن انگشتان در زیر بغل پهلو و کف پای کسی تا بی اختیار به خنده افتد .
اما برای این قلقلکی که شما فر مودید معنی پیدا نکردم...
۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید