آقای عباس جمالی
دستمریزاد یکم برای نوشتن شرح حال آن چند زن که نمی دانم بلاهای بسرشان آمده را چقدر ناشی از تصمیمات خوشان می دانید
و دوم آنچه به آن کارگر دونده تا همیشه گفتید:
حالم از اراده ی احمقانه ت به هم می خوره
با تو ام
وایسا عوضی
یک بار شد بیای به من بگی:
ضحاک
من دیگه خسته شدم
دیگه پا نمی زنم
فقط وایسا بذار همه جا تاریک شه