در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | مجتبی حیدری
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 01:11:29
 

سپاس که میخوانید

 ۱۸ اردیبهشت ۱۳۶۹
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
نُه و دو یا نود و دو عددی ریشه در ابجد دارد
به گمان کم بود آن چون که کم از صد دارد
صد و ده بار سرانگشتی حسابُ صد و ده بار قسم
دیدم ام کان خبر از پا قدم حضرت احمد دارد
او ابالقاسم و او ختم رسولان رسالت باشد
ای ب قربان هرآن لب که به لب ذکر محمد دارد


الهم صل علی محمد و آل محمد

مجتبی حیدری🌹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دوستان این‌ دوستی را جملگی تحسین کنید
ای خردمندان کنون اسب خرد را زین کنید

دوستی ابد و معبود است این ای عابدین
الغرض هرآنچه او میگویید اینک این کنید

رهروان سوره ی حمد و صراط المستقیم
بشنوید اکنون سخن هایش از او تمکین کنید

بعد از این‌ جهل بنی آدم‌ بسوی عقل باد
تا بدین صورت کمک بر رسته ی آیین کنید

آب‌‌‌ را بر آسیاب ... دیدن ادامه ›› دشمن ار ریزی خطاست
اهل دین فکری به حال دشمنان دین کنید

بعد از آن  دل را بتکانید و جامه نو کنید
جشن بگرفته سراسر  شهر  را  آذین کنید

مینویسم‌ هرچه من امروز اندر بین‌تان
باخبر از آن تمام از چین تا ماچین کنید

روزگاری گر بِه از من بود احوال شریف
یک دعا بهر شفاعت بر منِ مسکین کنید

مجتبی حیدری
تک بیتی بداهه در ادامه ی غزلی از شاعر گرانقدر جناب امید صباغ نو



ما نسل به نسل از مثل و شعر چشیدیم
افسوس که امروزه به دنبال چَرَندیم
بداهه ایی تقدیم

با اجازه صاحب غزل جناب صباغ نو

مجتبی حیدری🌹
روزگاری گر به از احوال من بود حالتان
یک دعا بهر شفاعت بر منِ مسکین کنید

باشد که نباشیم

مجتبی حیدری🌹
تمام هستی ام تقدیمت ای عشق
منم فرمانبر و تسلیمت ای عشق
برای از تو گفتن در غزل ها
منم وابسته ی تکریمت ای عشق
دلم شد با تو قسمت پس نخواهم
کنم با دیگری تقسیمت ای عشق
زبانم عاجز است از بهر تبریک
گلی بر صفحه ی تقویمت ای عشق

نوشته شده در ۲۹ دی ماه ۱۳۹۴
مجتبی حیدری🌹
بداهه ایی در پاسخ به شعر یکی از اساتید

"شیره ام را میکشد بیرون گلابم میکند"

تا که می آیم به شهر چشمت اندر اعتراض
منقلب و منصرف از انقلابم میکند

مجتبی حیدری🌹
سمت ما هرکسی رفت برگشته
وه چه ساده است بخت برگشته

مجتبی حیدری🌹
این بشر کار ندارد به اصل و نسبت
نظرش را نکند جلب کلام و ادبت
آدمیزاد به دارایی تو می نگرد
تا چه اندازه کند داخل آدم حسبت

مجتبی حیدری🌹
به دل داغی ز پایم دیگر انداخت
چه گویم در جوانی کار من ساخت
دلم پژمرد و مرد و آنچنان شد
که ما را یار دیرین دید و نشناخت

مجتبی حیدری🌹
زلالین دل

دلی دارم که چون چشمه زلال است
پیاپی با دورنگی در جدال است
نباشد و یاور و یارم که تنها
هوادارم صفات ذوالجلال است
اگر قسمم مقدر گشته از پیش
خیالم راحت از مال و منال است
قناعت پیشه کردم اندر این راه
قوی سرپنجه ام رزقم حلال است
یک ارتش دشمن اَر زخمم بخواهد
پناهم تا خدا باشد ... دیدن ادامه ›› محال است
کشیده اهرمن گر خنجر از پشت
به آهن نسبت خنجر سفال است
بکوبم پشت او صد بار بر خاک
اگرچه رستم است فرزند زال است
به لب دارم مداوم ذکر الله
که نامش نقطه های اتصال است
هزاران بار جان تقدیم او باد
که جانانم خدای متعال است
الا ای اهل العالم حرف اصلا
نصیحت نه که شاید قیل و قال است
بدان قدر نفس از پشت هر دم
که برگشتش فقط یک احتمال است
زراعت کن نهال لطف بنشان
عداوت میوه اش نارس و کال است
مکن آزار مظلومان الف قد
قیامت قامتت مانند دال است
یقینا بهره و سودش نباشد
هرآنکس در امورش اختلال است
عدالت خو به درگاهش عزیز است
که واقف به عدل و اعتدال است
ندارد بنده از درگاه منان
تقاضایی که خواهانش مجال است
نیازش بخشش و آمرزش اوست
هرآن خاطی که رویش چون ذغال است
دو چشمم منتَظر چشم انتظار است
به ما دوری تو تنها ملال است
اگر شمع می سوزد تو بازآ
که پروانه محیای وصال است

مجتبی حیدری🌹
حرف های آخرش با آن که نامطلوب بود
گرچه تلخ اما برای دل بریدن خوب بود

روزگارانی نه چندان دور، فصل شوخ و شنگ
یاد باد آب زلال ازما که در یک جوب بود

در میان کشمکش های دل بی مهرشان
قلب من در این تقابل غالبا مغلوب بود


آنکه ما دل را به یک لبخند او خوش داشتیم
حال میفهمم دلش سنگ و حدید و چوب بود

با ستم تاب من ... دیدن ادامه ›› دلداده را میزد محک
طاق میشد طاقتش جایم اگر ایوب بود

سم زهرآلود مسمومی به دستش بود حیف
نوش دارویی که در پندار من مشروب بود


سودجویان نفع بردند و زیانش سهم ما
چشم شور حاسدان جانمایه ی آشوب بود
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دو چشمم منتظر چشم انتظار است
به ما دوریِ تو تنها ملال است
اگر چه شمع می سوزد، تو بازآ
که پروانه محیای وصال است

مجتبی حیدری🌹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آمدی و جنان شد، لبخندها جوان شد
جنت به زیر پای مام تو شد شنتیا
زین بعد جان ما باش، آری زبان ما باش
این اختیار از ما، تام تو شد شنتیا
مجتبی حیدری🌹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
از آن روزی که فهمیدی دچارم
در آوردی دمار از روزگارم

مجتبی حیدری🌹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مکن آزار مظلومان الف قد
قیامت قامتت مانند دال است

از قصیده ای تقدیم

مجتبی حیدری🌹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بخداوند قسم مرد قداست دارد
خواهرم مرد شما شان وحرمت دارد
مرد و زن هردو امانت شده ایی نزد همند
مرحبا هر که صیانت در امانت دارد
بداهه ایی تقدیم
مجتبی حیدری🌹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
کاغذ آماده و اندام قلم قد کردم
لب فرو بسته سخن در گرو ید کردم

گله جایی نکنم رسم وفاداری نیست
گله ات نزد قضا قاضی ارشد کردم

گفتم حتی که سلامم به جوابی نرسید
چشم بستم چه سلامی که مجدد کردم

گربه رقصاندی و هر ساز زدی رقصیدم
ساده بودم بخودم ظلم چه بی حد کردم

تا نمانم زیر تاوان محبت هایت
در جواب یکی از لطف تو من صد کردم

شدم انگشت نمای همه ی مردم شهر
عشق خود را مَثل مردم مشهد کردم

مجتبی حیدری🌹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من مینویسم هر بار شعری برای یاران
این یک به نام ما و کام تو شد شنتیا

مجتبی حیدری🌹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
جانا بیا و بنشین به پای صحبت ما
بسپار گوش و بشنو،چند از روایت ما

یک‌شب به محضر یار کردم سئوال یارب
مقصود تو چه بوده از بهر خلقت ما؟؟

دنیا به اختیار است یا جبر؟ احسن الله
با چه هدف نوشتی تقدیر و قسمت ما؟

با نظم آفریدی ارض و سماء،ولی حیف
گویا که نا نمودی؟ یک ذره دقت ما


زین روزگار پیداست، هنگام ... دیدن ادامه ›› آفریدن
عشقت نمیکشیده بر میل و رغبت ما؟

خلق خدا بجز ما دائم به عیش و نوشنند
روی‌زمین چنین است،قانون دولت ما


آن وعده ها که دادند لافی پر از بلف بود
پایان نمی پذیرد رنج و مشقت ما

درپرده گفتمت من ،حرف و سخن که فردا
خورده به دل‌نگیرد، شیخ طریقت ما

بس کن‌بیا کمی هم‌با ما مهربان‌باش
تا‌‌ ناشئت از‌تو‌گیرد مهر و عطوفت ما

درآرزوی آنیم ،کام از ‌جهان بگیریم
لبریز کاسه ی صبر، طاق است طاقت ما

ای سایه سارِ سایه ،دیگربس از گلایه
گویا مصمم هستی در قصد غایت ما


دیدم که پا برهنه یکباره منطق آمد
با آمدن بهم زد ،اینگونه خلوت ما

آشفته و پریشان،از گفته های ایشان
زد بانگ و از تشدد،می داد هیبت ما


گفتا که هی فلانی؟خاموش باش و کم‌گو
اندر کلام و واژه وا داده عفت ما؟

در ابتدای خلقت وقتی گلت نهادند
بخشیده آن یگانه از خویش شوکت ما

در تیرگی دنیا چون دل سیه نگردیم
از روشنایی خود پوشیده قامت ما

بر روی هر خطایت،چشمی گشا و بنگر
او بسته چشم خود را، کرده رعایت ما

از او وفای بسیار ، از تو جفا فراوان
این است رفعت او، وین بوده عادت ما

نور هدایتش را هرگز طلب نکردیم
این‌ظلمت و سیاهی باشد غرامت ما

در کشتزار دنیا هنگامه ی زراعت
بنگر چه بوده بذرت زآن وسع نعمت ما

ای دوست ناله کم کن، زیرا حکیم دانا
وللهِ بیش از هر کس میداند حکمت ما

دستت بگیرد آن کو،بالای دست او نیست
ای مرد پس بلند است،دیوار همت ما

تا اوست مشتری ات در این خرابه بازار
ارزان نگردد هرگز ،معیار و قیمت ما

این‌حرف را همیشه با خود بگو و بر کن
از اسب گر فتادیم، نفتد اصالت ما

ای دل خوش آن زمانی کز بعد زندگانی
باشند اهل دنیا، خواهان رحمت ما

دریافتم که حق است هرآنچه عقل گوید
گفتم که بی جهت بود آری شکایت ما

چون کودکی که امروز تازه زبان گشوده
حرف مرا تو بگذار برحسب لکنت ما

آری چو طفل الکن هرچیز نیمه گفتیم
یا رب به ما ببخشای خبط و حماقت ما

ای خالق دو‌گیتی ،از لطف و مهربانی
اینک ببین‌ و بپذیر اشک ندامت ما

شکرت خدای دادار، ای بر عیوب ستار
جز تو دگر که صدبار،می داد فرصت ما؟

بار دگر توانگر، همواره سایه ی سر
از قبل ده برابر،، دادی خجالت ما

الله جان جان، رویت ز ما‌مگردان
حس حضور گرمت ،هرجا ضرورت ما

ای صاحب بقرآن؟ بحق هر مسلمان
ختم‌ بخیر گردان‌، آخر عقبوت ما

مجتبی حیدری🌹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در ابتدای خلقت وقتی گِلَت نهادند
بخشیده آن یگانه از خویش شوکت ما
در تیرگی دنیا تا دل سیه نگردیم
از روشنایی خود پوشیده قامت ما
بر روی هر خطایت چشمی گشا و بنگر
او بسته چشم خود را کرده رعایت ما
از قصیده ایی تقدیم
مجتبی حیدری🌹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
 

زمینه‌های فعالیت

شعر و ادبیات

تماس‌ها

mojtabaheydari708@gmail.com
09304016120