دیشب هم خندیدیم هم گریستم. هم مملو از غرور شدم و هم در خودم شکستم .
شاد از این همه ساز و آواز از این همه گویشهای شیرین و اندوهگین که همین تعدد قوم و فبیله و فرهنگ های متعدد چه بر سر سرزمینم آورده . مملو از حس غم شدم هنگامیکه ترانه زیبای ایلام با آنهمه احساس خوانده شد و حس غریب و دردمندانه زن سرزمینم در اعماق وجودم چنگ انداخت. جناب رحمانیان عزیز بسیار زیبا در جای جای اجرا از زنان بی دفاع و رنجور کشورش یاد کرده بود و چه شیرین وکیل مدافعشان شده بودند.
بی اختیار یاد هنرمند عزیر کشورمان خانم ثریا حکمت افتادم که زمانی در عرصه سینما از نامیان بود. و اکنون دردمندیش را باغرور فریاد می زند و دست یاری به سوی ما دراز کرده .
ناگاه از خود پرسیدم استاد رحمانیان عزیز که با این حس لطیف پیگیر سرنوشت کنونی هنرمندان قدیمی هر چند سیاهی لشکر هم بودند، و از خیرین و مهربانان این روزگار بی رحم محسوب می شوند،حال ممکن است تمنا این بنده حقیر را بپذیرند و یک اجرائئ اضافه جهت کمک به زنده نگه داشتن حس امید در این هنرمند پیشکوت بگذارند. و یا اینکه تمام سخنان زیبا فقط مال تو فیلمهاست.