نمیتونم بگم نمایش رو دوست داشتم
در طول اجرای نمایش تصورات ذهنی زیباتری رو با توجه به روند داستان و صداها توی ذهنم ساختم تا با دیدن نمایش واقعی
تپق هایی که گاه به گاه رخ میداد کمی ازار دهنده بود و بازی خانم نقوی کمتر به چشم می اومد، تنها حس خانم معتمد آریا رو بعد از مرگ پسرش و جایی که دیالوگ معروف "لعنت به جنگ لعنت به هر چی لحظهٔ تاریخیه" رو گفت دوست داشتم
شاید روند کند و خسته کننده نمایش و نوع بیان داستان بیشتر به دوست داشته نشدنش کمک کرد تا بازی بازیگران و دیگر عوامل
در کل شاهد نمایشی نسبتا متوسط بودم که باتوجه به عوامل توقع بیشتری میرفت
یه انتقاد از مسئولان سالن : جدای بحث تهویه! تا آخر اجرا دوست داشتم یکی بهم بگه میتونی بری روی صندلی های خالی سالن (که تا آخر اجرا هم خالی ماند) بشینی ...
هنوز علت خالی موندنشونو متوجه نشدم؟!؟!
یه انتقاد از دوستان بیننده : شاید مشکل من بود که متوجه نشدم! اما خنده های گاه به گاه برای کدام قسمت طنز داستان بود !!!