حدود 60 دقیقه کور بودم ... شنیدم ... لمس کردم ... مزه کردم ... بلند گریه کردم ... وسط نقشه ایران ایستادم ... گیلان را به سمت برج العرب پرتاب کردم و با هوای خنک و نم نم باران رها شدم ... و در خانه وقتی داشتم بروشور و بازیگران رو میخوندم فهمیدم نزدیک ترین دوست دوران کودکی و نوجوانیم در کنارم نقش آفرینی می کرده و من او را در کابوسم می دیدم ...
تجربه ای متفاوت و بی نظیر شاید
سوم تیر 1393