بچه میشوم.
بچه میشوم.ذوق میکنم،وقتی برایم کف میزنی.آنچنانکه سقف دهانم از پس خنده هایم دیده میشود.حرکاتم ناموزون میشود و بچه میشوم.بچه میشوم و کوچک و در این کوچکی محتاج.محتاج میشوم به همه آنچه نثارم میکنی.به همه آنچه کوچکم میکند در کنارت.هنوز نیاموخته ام که شادیم را مراقبت کنم و یا پنهان.هنوز هم وقتی نگاهم میکنی،همه اعضائم چشم میشود.کوچکترین نشانه ای از لبخند لبانت را بهانه ی خنده های بی پایانم میکنم و اگر بهانه ای نیابم،ادامه نگاهت چشمانم را خیس میکند و نیاز قطره قطره از آن سرازیر میشود.هنوز یاد نگرفته ام جز این دو را در نگاهت معنی کنم. هنوز یاد نگرفته ام....
از: خود