در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | یاشار یشمی: من دیو نیستم، من فقط انسانم نگاهی به فیلمِ اونی‌بابا کارگردان: کانتو
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 17:48:41
من دیو نیستم، من فقط انسانم
نگاهی به فیلمِ اونی‌بابا
کارگردان: کانتو شیندو

امتیاز: ۸ از ۱۰

لینکِ آی‌ام‌دی‌بی: http://goo.gl/XKZAip

«اسکات نی» وقتی می‌خواهد متن‌اش را پیرامونِ این فیلم آغاز کند تنها یک چیز را تذکر می‌دهد: «یک از بسیار لذت‌های مواجهه با اونی‌بابا این ... دیدن ادامه ›› است که هر شخص می‌تواند به هر طریقی که دوست دارد به این فیلم بپردازد». در واقع، راهِ ورود به دنیای غریبِ بزرگ خلفِ میزوگوچی که در قرنِ چهاردهم میلادی در ژاپن رخ می‌دهد، بسته ‫ به آن کسی دارد که با این دنیا مواجه می‌شود. حال، من هم مانده‌ام که می‌بایست از کدام زاویه این فیلم را بررسی کنم: فضای وحشتِ ژاپنی‌ و دقیقش را بازنمایم یا به اروتیکِ وحشتناک غریبِ شیندو بپردازم؟ از بابِ تاریخی فیلم وارد شوم یا فرمِ عجیبِ این آدم در یگانگی با لوکشین را ستایش کنم؟ ساختارِ طبیعت را بررسی کنم یا حرص و آزِ انسانی را؟ آیا می‌توانم از وسوسه‌ی وارد شدن به مسئله‌ی خیر و شر چشم بپوشم یا فهمِ ژاپنی‌ها از انسان را وابکاوم؟ و مهم‌ترین سوال: آیا من واجدِ شانیتِ نگارش نوشته‌ای پیرامونِ این فیلم هستم یا فقط بایستی که سر به تحسین فرود آورم؟

در قرنِ چهاردهم جنگِ داخلی‌ای ژاپن را فرا می‌گیرد و این جنگ چنان خانمان‌سوز می‌شود که انسان‌ها در پیِ یافتنِ نانی، هیچ افسوسی در کشتنِ هم‌نوعان ندارند. در این میان، دو زن، تنها و یکه، در دشتی پهناور زیست می‌کنند. همان‌هایی که حصیر، سقفشان و حصیر، تختشان است. زنِ پیرتر پسرش را به جنگ فرستاده است و با عروسش روز را پشتِ روز می‌اندازند که ناگهان هم‌رزمِ پسرش (هاچی) که از جنگ فرار کرده است باز می‌گردد و ادعای کشته‌شدنِ پسر را دارد. اکنون… آن سه نفر می‌بایست کنارِ هم راهی برای زنده‌ماندن بیابند.

شیندو، که چیزی غریب به ۱۵ سال دستیار میزوگوچی بود، در حالی در سالِ ۱۹۶۴ هجدهمین فیلمِ بلندِ خودش را به روی پرده می‌برد که نام و آوازه‌اش به عنوانِ یک آوانگارد(یا حتی یک موجِ نویی ژاپنی) و پس از فیلم‌های «جزیره‌ی برهنه» و «مادر»، به گوشِ بسیاری رسیده‌است. او در همان سال‌ها مصاحبه‌ای می‌کند و نکته‌ای اساسی را تذکار می‌دهد: « ‫ مسائل سیاسی هم‌چون آگاهی طبقات یا نزاعِ طبقات یا دیگر وجهه‌های موجودیتِ اجتماعی در هنگامِ مواجهه‌ها با مسئله‌ی انسانِ منفرد از هم خواهند پاشید… من به این نتیجه رسیده‌ام که یک نیروی قدرت‌مند و به شدت بنیادین در انسان وجود دارد که ادامه‌ی حیاتِ انسانی را متضمن است و این نیرو چیزی جز انرژی سکچوال نیست…. ایده‌ی من از سکس چیزی جز بیانِ حیات‌مندی انسانی (یا همان انگیزشِ زنده‌ماندن) نیست». از دلِ ایده‌ی «سکس به مثابه‌ی ‫ حیات انسانی» فیلمی زاده می‌شود به نامِ «اونی‌بابا». فیلمی تمامن ژاپنی که با ارجاعات بسیار به افسانه‌های ژاپنی، تنها روایت‌گرِ نگاهِ فروخسبیده‌ی شیندو به انسان است؛ انسانی که در محوریتِ تنانگی انسان خواهد.

اونی‌بابا (که افسانه‌ای است ژاپنی که به زنِ شیطان‌صف یا دیو ارجاع دارد)، با سه موتیفِ اساسی آغاز می‌شود: حفره، دشت و انسان. در بابِ گودال یا حفره، سخن‌ها می‌توان راند. فرهنگِ ژاپنی نگاهِ بسیار خاصی به این مسئله دارد. قبل از این که نامِ فیلمِ اونی‌بابا بر صفحه حک شود، جملاتی ادا می‌شود: «حفره. عمیق و تاریک. تاریکی‌اش از زمانِ باستان دوام آورده است.» جمله‌ای دیوانه‌کننده از بطنِ زندگی ژاپنی که بعد‌ها بر کتابِ «زن در ریگِ روانِ» کوبوآبه تاثیری بسزا می‌گذارد. موتیفِ گودال به معنای «مرگ» یا «مغاکِ نیستی» تا پایانِ فیلم تکرار می‌شود. به خصوص آن‌جایی که زنِ پیر، به درونِ گودال می‌رود و بازمی‌گردد، نوعی سفرِ دانته‌وار به جایی که «نیست»، به سوی مرگ؛ اما این بار، نه با افتخار، بلکه با ذلت و پستی.
بعد از آن جمله‌ی پیرامونِ گودال، ما تیتراژ را می‌بینیم و به ناگهان با دشتی حیرت انگیز از طبیعت مواجه می‌شویم. طبیعتِ جانداری که همیشه در فیلم، حضورش سنگینی می‌کند و همه جا را پوشانده است، لکن انسان‌ها، همین انسان‌های طماعِ مکار، آن را نادیده می‌گیرند و گویی طبیعت است که در خدمتِ آن‌هاست. شیندو بازی عجیبی با لوکیشنِ نابش می‌کند. دشتِ پوشیده از نی این اجازه را به او می‌دهد که «پیدا و پنهان» را یگانه نماید و از دلِ حرکتِ باد، «شدن» و «صیرورتِ» حیات را یادآوری نماید. دکوپاژهای شیندو در طولِ فیلم عالی هستند و دکوپاژهای نی‌زارش خارق‌العاده. او چنان تصاویرِ نابی را خلق می‌کند که به حق، تا مدت‌ها، هیمنه‌اش بر ضمیرِ مخاطب باقی می‌ماند.
در همان ابتدای فیلم، و به عنوانِ سومین موتیف، شیندو در حینِ بازی‌کردن با دشت، انسان را می‌نماید. نمایشی بی‌بدیل از انسان که در اغلبِ سکانس‌های معرف، از تاریکی نی‌زار یا شب به درونِ روشنایی پای می‌گذارد. چونان که کلِ فیلم چنین چیزی را بازمی‌نمایاند: نیستی، طبیعت و سپس موجودیتِ انسان. به همین منظور، فیلم کنتراستِ سنگینی دارد و سایه‌روشن‌ها، تیز و برنده‌ هستند. به واقع، گودال و نیستی و شب، سیاهی (و نه لزومن شر) را می‌رسانند؛ دشت و هستی و طبیعت، سپیدی (و نه لزومن خیر) را می‌رسانند و انسان و خیر و شر ، یادآورِ خاکستری هستند. بر سبیلِ نگاهِ شیندو (که بالاتر نقل کردم)، خیر در حیات خلاصه می‌شود و حیات بازبسته به سکس و تنانگی است؛ و شر، طمعِ انسان برای جلوگیری از این رخدادِ مقدس است. چنین محوری برای خیر و شر را فقط می‌توان در یک فیلمِ ژاپنی یافت و اونی‌بابای شیندو، شاید، بهترین نمونه‌ی بازنمایی چنین محوریتی باشد. او چنان انسانیت را بازنمایی می‌کند که به حق این انسان را بایست در زنجیره‌ای نامتناهی و جدانشدنی از «نیستی» و «طبیعت» دید: انسان چیزی نیست جز نیستی و انسان چیزی نیست جز طبیعت.

در نهایت می‌خواهم به شیطان یا اونی‌بابا اشاره کنم که تمزجِ سه موتیفیست که تا به این جا به آن‌ پرداخته‌ام. اونی‌بابا نتیجه‌ یا شیره‌ی سلسله‌ی دیالکتیکی گودال، دشت و سکس است. اونی‌بابا به مثابه‌ی شیطانی عاصی از روندِ طبیعی انسانیت، انسانی طماع و خودمحور را به نمایش می‌گذارد که گویی نوعی آنتی‌تز بر صیرورتِ نیستی و طبیعت و انسانیت است و این آنتی‌تز، خود نیز بر طریقِ جبر ظهور می‌کند. شیندو، به مثابه‌ی یک هیروشیمایی، بسیار تحتِ تاثیر واقعه‌ی هیروشیماست و این شیطان شدنِ انسانیت، تاثیر بسزایی بر او گذاشته است؛ گویی اونی‌بابا همیشه ادامه خواهد داشت و حتی اگر او پشیمان هم باشد هیچ بخششی هم برای او متصور نیست. این نتیجه را در پایان فیلم به راحتی می‌توان فهم کرد؛ آن‌جایی که گودال(نیستی) زن را اونی‌بابا می‌کند و باران (طبیعت)، اونی‌بابا را از اونی‌بابا بودن شرمگین می‌سازد و دخترک (انسان)، او را تحقیر می‌نماید؛ باز هم راهِ چاهی برای خروج از اونی‌بابا بودن نیست و این لکه‌ی ننگ، تا به ابد بر صورت و صیرتِ او باقی خواهند ماند. فیلم، در نهایت با همان سه موتیفِ ابتدایی تمام می‌شود: طبیعت، با این که اونی‌بابا را مجازات کرده‌است، لکن اونی‌بابا هنوز موجودیت دارد و از درونِ آن به این سو و آن سو می‌رود. انسان، با این که اونی‌بابا را تحقیر کرده است، لکن باز هم اونی‌بابا با فریادِ «من دیو نیستم، من فقط انسانم» وحشیانه او را دنبال می‌کند و در نهایت، با این که گودال، اونی‌بابابودن را به اونی‌بابا عطا کرده است، گویی او هم نمی‌تواند از صیرورتِ اونی‌باباها جلوگیری کند.

پ.ن: این که چطور حاضر شدم این متن سراسر کم و کاست را پیرامونِ این فیلم بنگارم، صرفن به این دلیل است که در فضای نت فارسی، مطلبی دل‌چسب (حداقل برای خودم) پیرامونِ این فیلم نیافتم.
علی پیرملویی و علی اژدری این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید