وقتی تنها روی صندلی ردیف اول نشسته بودم داشتم فکر میکردم بعد از تمام دغدغه ها و خستگی های روز مره .... واقعا این تاتر ارزش این و داره که تنها روی یه صندلی لم بدم یه نمایش رو نگاه کنم؟؟ ابتدای شروع نمایش کند بود منم فکرم هزار جا بود غیر از صحنه اجرا ... اما کم کم جون گرفت موزیک داشت رنگ و بوی تازه ای به اجرا میداد... فکرم نا خود اگاه داشت متمرکز میشد... هر چند هنوز به خالت نرمالی روی صندلیم دست پیدا نکرده بودم... با هر حرکتی که من روی صندلیم میکردم قیژ و قوژ عجیب غریبی سالن و میگرفت و من سعی میکردم با حالت چشمهام شرمساریم و بیان کنم ... اما تمام حواس شنوایی و دیداریم حالا دیگه به نمایش بود... چهار زانو نشسته بودم بعدش هم طی یک حرکت انتحاری زانو هام و بغل کرده بودم... حالا همه چیز خوب بود... به تنهاییه فکر نمیکردم... به صندلی بغل دستم که بلیطش توی کیف پولم بود اما خالی بود... حس خوبی داشت صدای آقای حکایتی... صدای ساز و حتی آوای حیف حیف ها... همه چیز داشت خوب پیش میرفت ... اجراها و موزیک فوق العاده... نو پردازی بی نظیر بود ... حالا دیگه جای من هم روی صندلی خوب بود:)