من کسی را میشناسم که دوستش دارم و دوستم ندارد، شب ها بی تاب خیره به یک عکس مینشینم, حرف میزنم ,دلتنگ میشوم... و او نزدیک و نزدیک تر میشود به
کسی دیگر و در آرزو تمام شدن احساس . . .
من کسی را میشناسم که دوستم دارد و من دوستش ندارم هر روز هزار قدم برای راضی کردنم بر میدارد و من هزااااااااااااار قدم دور میشوم . . .
کسی را میشناسم که یک زمان دوستش داشتم و دوستم داشت و امروز فقط یک خاطره است، بی هیـــــــــــــــــچ احساسی . . ....
کسی را میشناسم که یک روز دوست ترین من بود نزدیک تر از خودم به خودم و امروز دشمن ترین و دورتر از هر که تا امروز شناختم . . .
زندگی همینه ...
کاش بین این ها کمی، فقط کمی "آرامش" بود . .