| در انتظار گودو | در چشمانم لحظه ای مفهومی عمیق از انتظار را به رخ می کشید و لحظه ای با یک صدای بلند من رو به خودم برمی گردوند .
انگار فضای سفید لایتنهی صحنه من رو دو ساعت و بیست دقیقه تک و تنها به خودم واگذاشته بود.
تا فکر باشم
اندیشه کنم
زندگی کنم
دردی را گاهی کم و گاهی با غمی زیاد میان خاطراتی که نمیدانم اسم و رسمش چیست تجربه کنم
و تصمیم بگیرم که بمیرم یا ثابت کنم هنوز هم به انتظار ایمان دارم .
بعد از دو ساعت و بیست دقیقه خوشحال بودم که هنوز انتظار برایم واژه ایست در حد انتظار
هرچه بود این دو ساعت و بیست دقیقه ضربان قلبم هماهنگ ترین ریتم با مونولوگ های عزیزان روی صحنه بود.