متن های ماتئی ویسنی یک رو همیشه دوست داشتم و دارم. نمایشنامه هاش رو هم که می خونم، احساس خوبی بهم میده. البته این متن رو نخونده بودم و کاملاً ناشناخته رفتم و به نظرم کار خوبی بود که با داشتن متن قوی کار رو پیش می برد.
از ابتدای نمایش که زن کافه دار اومد روی صحنه به این فکر می کردم چقدر صورتش، نحوه بازیش و شیوه ادای دیالوگ هاش برام آشناست و هر بار هم که می اومد بیشتر این موضوع ذهنم رو درگیر می کرد تا در آخرین لحظه وقتی داشت ماجرای آخرین تانگو رو تعریف می کرد، یادم اومد! همون یرمای نمایش یرمای رفیعی بود. البته چیزی به مراتب بالاتر و بهتر از اون نقش الکی پر شور و خسته کننده و بپر بپر!!!
خلاصه اینکه اینجا بازی های همه خوب بود، چیدمان صحنه رو هم خیلی خوشم اومد و به نظرم ایده متفاوتی در استفاده از ابزارهای صحنه بود.