بهغیر از پایانبندی که هم بیارتباط بود هم ناامیدکننده، فیلم خیلی خوبی بود با جزییات بسیار زیاد؛ از جمله قابهای زیبا. قصهی "کاوه"ای که از زندان آزاد میشه ولی ظاهرا به زندان بزرگتری پا میذاره و بهقول خیاط بهتر بود که "تو این سرما توی همون زندون بمونه..." که "سرما"ی فیلم هم اشارهای به سرمای "ذاتی" کلانشهری مثل تهران داره. فیلم دو تا "رعنا" داره که اولی از دزدی در جوونی به خودفروشی در 40سالگی -که بلوغ آدمهاست- میرسه! رعنای دومی هم علیرغم میل باطنی "ناگزیر" از افتادن به مسیر دزدیه که اونهم به قتلی ناخواسته میرسه...
یکی از جذابترین سکانسهای فیلم، جاییه که رعنا به خونهی کاوه میآد که دو قاب زیبا میبینیم؛ یکی کاوه که درون خونهست با فضایی تیرهوتار و دیگری رعنا که بیرون، در فضایی روشن و پر امیدتر قرار داره و کاوه با اشاره به همین تفاوتها از اون میخواد که مسیرش رو جدا کنه که در همین حین با عبور موتورسوار نیروی انتظامی، کاوه رعنا رو به داخل خونه که همون فضای تاریک و ناامیدانهست میکشونه؛ اشارهای که هم بهنوعی عاملهای تاثیرگذار در تباهی رعناها رو نشون میده (کاوهها و حکومتها شاید!) و هم سرنوشت محتوم رعناها رو؛ جاییهم که چنین اتفاقی میافته برای هر دو رعنا یکیست؛ حتا برای شخصیت زن "حوالی اتوبان". شاید هم ساختمون قدیمی نمادی از شهر یا حتا کشور باشه که درستشدنی نیست و باید یکی از فرنگ بیاد و درستش کنه...