در این صحرای بی آغاز و بی پایان محبت کردن آسان نیست :
چو نامش را زدی فریاد و نامت رفت از یادش
اگر دست محبت سوی کس بردی و محبت از کنارت رفت
اگر بار سفر بستند آنان را که میخواهی
اگر رفتند آنان که بهار چشمشان همیشه بارانی
جای هیچ اندوه نیست
گر نوازش میکنی گل را به ایمان نوازشگر
اگر خاری خلد در دست هم رنجی ندارد
پس تو هم بر خیز و مهری ورز،عاشق شو
تو هم برخیز و عزمی کن، نوازش کن، نوازش کن