من،
در نیم کره ی زمین و در کنار باغ سیبی، که پر از سیب های نیم خورده است،زندگی می کنم؛
و با آدمهای نیم رخی، که هیچ وقت، چهره ی کاملشان را نخواهم دید.
من،
گهگاهی می گویم: کاش می شد...، ولی هر بار جمله ام، نیمه کاره باقی می مانَد.
و هر از گاهی،
کسی به من می گوید: برخیز...، ولی چشم هایم، همیشه نیمه باز می شوند.
من،
به پرسش های نصفه نیمه،
و پاسخ های 50 درصد،
خو گرفته ام.
-
در نیم کره ی زمین،
هیچ نیمه ی پُری، دریای مملو از ماهی نیست،
و
... دیدن ادامه ››
همه ی نیمه های خالی، معنای آسمان بی ستاره را می دهند؛
در نیم کره ی زمین، جمله ی " به نیمه ی پر نگاه کن" منسوخ شده است.
-
در نیم کره ی زمین،
تمام شعرها، عاقبت به سه نقطه ختم می شوند،
و تمام جملات پر معنی، نیمه ی بی معنی جمله ای دیگرند.
-
من، در نیم کره ی زمین، و در کنار باغ سیبی، که پر از سیب های نیم خورده است،زندگی می کنم؛
و در زیر سایه ی ماه کاملی،
که هر شب،
به دنبال نیمه ی خود می گردد...
z.k