در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | میثم خوئینی درباره نمایش یرما: جـــــــادوی یـــــــرمای لورکـــــــا ... --------------------------------------------------- ربع
S3 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 20:44:02
میثم خوئینی (meysamkh)
درباره نمایش یرما i
جـــــــادوی یـــــــرمای لورکـــــــا ...
---------------------------------------------------
ربع ساعتی بیش از شروع نمایش نگذشته بود. قصه در حال انعقاد, گروه بازیگر در فصل پیش درآمد اجرا و دسته موزیک در کنج کوچک تاریک مترصد همراهی بزرگ (تا آنجا که سخن باز ماند موسیقی آغاز گردد) .
آتش بازی نور و رنگ هنوز مانده تا اوج چشم نوازی خود ,
و صحنه [ و صحنه ] مانده تا در آوردن تمام و کمال طعم شیرین راز آلودگیش به کام .
و همه اینها در نظر من و همراهان که شش دانگ , دل و جان از حیث سبقه و اعتماد به ماحصل کار داده بودیم , نوید بخش حسن پژواک انتخابمان بود.
چندی بعد , به یاد حافظ [؟] افتادنم در آن میانه و ربطش به ادبیات و اتمسفر حاکم را بی ربطی و مزاح تلقی نموده و جلوترش به یاد خیام و شاملو افتادنم را نیز .
و این درست همان رازآلودگی موهومی بود که ساعتها بعد پی به حقیقتش برده و جسارت به قیاسش نمودم :
حافظ و لورکا را نمی توان با هم جمع بست ... دیدن ادامه ›› ولی می توان کنار هم قرار داد ؟!
حافظ و لورکا را نمی توان با هم جمع بست ولی می توان کنار هم قرار داد .
نه از حیث سیاق و زبان و هم نه از بعد مکان و زمان ,
نه بخاطر سبک و سلوک نا همگونشان و هم نه به عذر پیشه و شعرورزیشان .
حافظ و لورکا را آنگاه می توان هم وزن خواند که ایمان به نامیرائی و بی مرگی نظم و نثرشان بیاوریم و بی بعدی و جاودانگی کلامشان را عدل ترازویمان کنیم و صد البته پلک بر هم گذاشته متعصب سینه چاک نباشیم .
چونان که افتد و دانیم , تحقق تجسم ادب و آداب هر ملتی همواره مرهون روان های بی قراری بوده و هست که دل در گرو اعتلای انسانیت نهاده اند. راویانی که تلخ و شیرین زندگی انسانی را به تصویر کشیده و در هر جغرافیائی که باشند شیفتگان انسانیت را عاشق خود می کنند. که هر آینه دوستدار انسان و انسانیت , ارض و مرز نمی شناسد.
حافظ ما اینچنین راویی بود و لورکا هم.
براستی همآنچه [ همآنکه ؟!] به سلوک حافظ ما در گذار زمان رنگ ماندگاری بخشیده و لسان الغیبش نموده هم او نیز همان کرده با لورکای جوان و شوریده اندلس. و کار بدانجاست که کسی از شاعران معاصر اسپانیا هنوز نتوانسته مرتبت شاعر کولی را بدست آورد.
عروسی خون , یرما , خانه برنارد آلبا .
و از این میان اما , تراژدی یرما که اطلس جامعی است از تاریخ و فرهنگ روستائیان سالهای دور اندلس و زنانی که به رغم تفاوتهای ظاهری , همگی رنج و حقارت وجه مشترکشان است , و ناکامیشان و دید ابزارگونه به ایشان و در نطفه خفه شدن امیالشان و ایمانشان و عشقشان و ... که یرما یک نمونه از آن بود .
نمونه ای که نمی توان نادیده گرفت و از کنارش نه فقط به سادگی که به سختی هم عبور کرد.
یرما را نه یکبار که هفت بار , که ده بار , نه اصلا زیاد باید دید.
تو گوئی یرمای لورکا که پیش از این یرمای شاملو هم شده به هیبت یرمای رفیعی هم درآمده و یرمای رنگ و صحنه هم شده و یرمای نور و موزیک هم .
چه کسی خرامیدن یرما را در پس کوچه ها دید و همراهش نشد؟
بوی کاهگل را احساس نکرد ؟
کولی های دوره گرد را دید و مسحور فرم و رنگ نشد؟
براستی کدام بیننده ای رخت شوری دسته جمعی خاله زنکان کنار حوضچه را دید و تحسین نکرد؟
و رویاروئی یرما و امیلیا را , و درگیری یرما و خوآن را و سیب خوردن خواهر شوهرانش را و فرشته را و ...
یرما یک اتفاق خوب [بی نظیر] بود و یک کار گروهی خوب تر .
که بی شک کارش به اجراهای بعدی و بعدی و حتی بعدی تر هم خواهد کشید.
دکتر رفیعی عمرش دراز باد.
باقی بقایتان ...
چقدر عالی توصیف کردین..چقدر نثر آهنگین شما دلنشینه..
۰۲ تیر ۱۳۹۲
لطف شما دوستان مایه دلگرمی و افتخاره./
سپاسگزارم./
۰۴ تیر ۱۳۹۲
نگاه مستقل و متفاوتی دارین جناب خویینی...
۰۴ تیر ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید