مدتی است که پیش خودم فکر می کردم چرا باید در این شرایط جامعه متنی را بنویسم که خودم هم از کابوس های شبانه ی آن در امان نباشم. منظورم این نیست که همه ی ناهنجاری ها را نادیده بگیریم، نه. و آرش عباسی به خوبی با متن نویسنده مرده است جواب این سوال را داده بود: بیان مشکلات با لحنی شیرین، چاشنی طنز و ریتمی مناسب و پر کشش که نتیجه ی آن حس خوشی بود که در حین و پس از دیدن این نمایش به ما دست می داد.
مسئله ی دیگری که خودم به شخصه با آن در متنی درگیر بودم، این بود که چه طور دو یا چند آدم از ابتدا تا انتها نوشته ای را با تکیه بر دیالوگ بر سر رابطه ای واحد پیش ببرند اما کار کشش خود را برای مخاطب حفظ کند و جوابش در اینجا این بود: چرخش هایی که با بهانه ای محکم در این نمایشنامه بازی کردن برای بدست آوردن نقش در طول کار رخ می داد.
نکته ی مثبت دیگر متن نحوه ی افشای گذشته در دیالوگ ها به روشی کامل درست و آن هم با بیان یک خاطره ی روشن با جزییات از گذشته بود که به عنوان بهترین نمونه ها می شود از بوی همبرگر سینما بهمن ملایر و یا صندلی های شکسته و پاره ی آنجا و یا چیزی که شخصیت لیلی راجع به نامرتبی بخشی از لباس فرهاد در اولین دیدار گفت اشاره کرد که سبب به یاد ماندن گذشته ها در ذهن ما می شود.