در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | زهرا 213: تف قربان علی که صدام کرد جلدی ظاهر شدم.من بودم و هاشم.یه پاکت نامه
S2 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 06:31:13
تف

قربان علی که صدام کرد جلدی ظاهر شدم.من بودم و هاشم.یه پاکت نامه از خورجین خرش در اورد و داد دستم و گفت:بدو حسن.مش حیدر رو بجوی و اینو بهش بده.بعد یه تف انداخت زمین و گفت:بدو جوابشو بگیر و جلدی برگرد.خم شدیم پشت کفشامون رو درست کردیم بدو بدو به طرف مغازه ی مش حیدر رفتیم.

تو دهمون به من می گفتن حسن پرنده.ان قدر تند می دویدم که هر کی هر پیغوم پسغومی داشت به من می گفت.دیگه می دونستم قربون علی چرا تف می اندازه.من باید تا قبل از خشک شدن تف بر می گشتم

وگرنه تمام موهای فرم می ریخت و جاش یه کله ی کچل واسم می موند.

از پشت دیوارهای گلی و باغ های سیب و انار که رد شدیم به دکه ی مش حیدر رسیدیم.

یخده ... دیدن ادامه ›› وایسادیم تا نفسمون جا بیاد بعد از شاگردش پرسیدیم مش حیدر کجاست.

شاگردش گفت:رفت خونشون.تا شب هم بر نمی گرده

ادرس رو از شاگردش گرفتیم و رفتیم.

ان قدر دویده بودیم که ته حلقمون خشک شده بود و می سوخت.بالاخره رسیدیم دم خونه ی مش حیدر.هر چی در زدیم هیچ کس در و باز نکرد.هاشم که دیگه حسابی خسته شده بود و صورتش هم گر گرفته بود نشست کف زمین کنار دیوار.

چون دیوار های خونه کوتاه بود.می تونستم اویزون بشم یه نگاهی بندازم.

داشتم به حیاط خالی نگاه می کردم که زن همسایشون گفت:هوی بچه.کجا رو دید می زنی؟

پریدم پایین و گفتم :مش حیدر کجاست؟

گفت حال زنش خوب نبود بردنش درمونگاه

اینو که گفت یهو دستم رو کشیدم به سرم .اگه کچل می شدم چی ؟یعنی هنوز تفه خشک نشده ؟

دست هاشم و گرفتم بلندش کردم و بدو رفتیم طرف درمونگاه.توی راه به هاشم گفتم هاشم اگه کچل بشم چی؟

هاشم گفت :نه بابا این قربون علی یه چرتی گفت تو چرا باور کردی؟

بهش گفتم:مگه کله ی باقر رو ندیدی عین اینه است مگه خودش نگفت تفه خشک شده بود.قربون علی دروغ نمی گه.

هاشم دیگه چیزی نگفت و منم تا درمونگاه به قیافه ی خودم با سر بی مو فکر می کردم.بالاخره رسیدیم در مونگاه مش حیدر رو پیدا کردیم و پاکت رو دادیم.مش حیدر که نمی تونست بخونه از دکتر خواست واسش بخونه.حالا سر شلوغ دکتر یه طرف و اسرار های من و مش حیدر یه طرف.

دکتر کاغذ رو خوند و جوابشو از طرف مش حیدر نوشت و داد دستم.دیگه از دلهره داشتم پس می افتادم.

بدو به طرف مغازه ی قربون علی رفتیم و کاغذ رو دادیم.

قربون علی گفت:اباریک لله حسن.

من و هاشم بهم یه نیگاه انداختیم و گفتیم :خشک شد؟

قربون علی گفت:چی؟

گفتیم :تف

گفت نمی دونم برید ببینید.

وقتی رفتیم هیچ اثری از اون تف لعنتی نبود.

الان که بعد بیست سال دارم به کله ی کچلم تو اینه نگاه می کنم برای بار صدم تو دلم می گم ای نور بباره به قبرت قربون علی با این جهنمی که واسه ما ساختی.