عشق
عشق همان نیروی عجیبی بود که معجزه می کرد. رنگا رنگ بود. با صدای گیتار، نه ویلن، شایدم آکاردئون و ساز دهنی 6 سوراخه. بله2 ساز با هم بودن .یکی صدای زیر داشت و دیگری صدای بم. صدا ها از ساز ها در میامدند و با هم میرقصیدند. در رقص یکی می شدند و با هم از گوش ها به مغز استخوان می نشستند. ذهن بیچاره، ناتوان از درک این قدرت لایتناهی ناچار به کمک از پیرِ سفیدِ بدن، همان قلب کهنه کار و پیر می شد. قلب دوباره صدا را تجزیه می کرد و آرام به نحوه رقص دو صدا می نگریست و راز جاودانه پیچش دو صدا را کشف می کرد، در حالی که به اندازه وسعت جهان رشد میکرد، آرام نت موسیقی نواخته شده را می نوشت و بعد از اتمام کار پاکنویس نت را برای مغز می فرستاد و مغز با سردر گمی در کوچه های ناموزونِ برگه نت، حاضر به قبول ریسک میشد و تابلوی "بسته است" را بر روی پیشانی خود آویزان می کرد.
موقعیت آماده است.
آیا حاضرید دیگری را در زندگی خود شریک بدانید؟ چه احمقانه!!! خواسته هایم در قلبم خواسته شده و زبانم توان حمل ذرات حرکات و حروف را ندارند. با اینکه حاضرم تماماً آب شوم و تو را سیراب کنم یا نور شوم و بر تو بتابم و گرمت کنم اما بدنم را برای تو کنار گذاشته ام چرا که قلبم راز این خواب جفت اندام ها را برایم تشریح کرده است و من مست حضور انگشتانت در لا به لای انگشتانم مانده ام.چقدر جواب من ملال آور است که:))بلی، حاضرم برای تو باشم)).بگذار برای تو نباشم تا روحم را گرانتر از قبل تقدیمت کنم. چشمانم یا لبانم؟ اول کدام؟ قلبم!!؟ او که هزار باره برای تو شد! سال ها قبل، دیدار اول، کنار آن درخت
... دیدن ادامه ››
مشهور، بیادت نیست؟ باشد، دوباره برای تو؛ هرچند که قبل تر ها باخته بودمش.اما ناله های تپش تند و پُر نیرویش هنوز به نام من است. خواستی میتوانی فرم مزایده پرکنی شاید، شاید، شاید عشق تو توانست رازی ام کند.گفتم شاید!!!
به هر حال من، برای تو.دوستت دارم، روح زیبای دمیده شده در تو.