تزویرِ رنگِ بندِ کفش هایت، غمگین می کند، کفش های یک رنگ بدون بندم را
راه راهِ لباس های رنگارنگَت، شکسته است، روحِ تک رنگِ پیراهن های بدون دکمه ام را
و سایه های شیطانی چشمانت، گُم کرده نِگاه عاشقانه ی زیبایت را
کجای پیشانی سپید تو مُهرِ مِهرِ من خورده بود؟
اِنحنای اندام استخوانی ات، به کدام کویر می بُرد مرا؟
طعم لبانت چگونه تلخ شد؟
گرمای وجودت کی و کجا به سردی رسید؟
ای زیبای خفته یِ پشت رنگ ها و طرح ها و پوشش ها
خواری شهوت زندگی را برای من کنار بزن
بیا
برهنه
بدون کفش
آبان 1391
میثم خاوری