تفسیری نشانهگرا بر نمایش؛ هدویگ / نادر برهانی مرند
عبدالحسین لاله
هدویگ، نام اثری است که نادر برهانی مرند با اقتباسی آزاد از "مرغابی
... دیدن ادامه ››
وحشی" نوشته هنریک ایبسن آن را نوشته و کارگردانی کرده است. این نمایش از ۲۹ آذر تا ۳ بهمن در مجموعه ایرانشهر بر روی صحنه رفته است.
پیش از پرداختن به نمایش «هدویگ»، که شباهت زیادی با نمایشنامه «مرغابی وحشی»[۲] ایبسن دارد، ذکر این نکته خالی از حسن نیست که هدویگ نادر برهانی مرند، فقط همجوار مرغابی وحشی هنریک ایبسن است نه عین آن؛ این ادعا تنها با مرور تمایزها، تفاوتها و نوع روایت هر دو اثر آشکار میگردد. برهانی مرند شخصیت هدویگ را از دل نمایشنامه مرغابی وحشی بیرون کشیده و با روایتی دیگرگون شده، بر منویات نویسنده اثر، یعنی ایبسن آکسان میگذارد؛ با پرداختی «بینامتنیتی یا متن پنهان»[۳]، که من مایلام آن را «بیشمتنیت» بنامم. این تفسیر، بهجای پرداخت تماتیک، به بررسی نشانههایی دیداری یا شماتیک بسنده میکند تا نشان دهد آنها چگونه در تکمیل معنای اثر - و در ادامه اثر هنریک ایبسن- پیشبرندهتراند.
همچنانکه نمایشنامه مرغابی وحشی، در زنجیره بینامتنیت، شباهتهایی با نمایشنامه «دشمن مردم» همین نویسنده دارد، در نگاهی جزئیتر نیز مصادیقی از همین جنس تلقی، با خود حمل میکند؛ همچون شخصیت «گرگیرش» که شبیه شخصیت «دکتر استوکمان» دشمن مردم است؛ با این تفاوت که دکتر استوکمان فردی محکم، قوی و در پی اهداف والاست اما گرگیرش شخصیتی متزلزل، افسرده و حتی کمیک است. تمایز بارز نمایش هدویگ با نمایش مرغابی وحشی، دقیقا در شخصیت "هدویگ" متجلی است؛ او در مرغابی وحشی، با اینکه قهرمان نیست شهید است اما این شخصیت در نمایشنامه نادر برهانی، یک راوی است؛ یک راوی که ترجیح داده است بجای روایت قربانیشدن خود در نمایشنامه هنریک ایبسن، به شرح اشتباهاتی که دیگران باعث آن بودهاند تا وی قربانی شود، بپردازد و بخواهد عاشقانه، حتی با چشمانی کور به زندگی بپردازد. حال باید پرسید، شخصیت هدویگ چه ویژگیهایی داشته است که نادر برهانی ترجیح داده است او را از دل نمایشنامه مرغابی وحشی بیرون کشیده، احیا کرده و راوی قصه خود گرداند؟ شاید به این جهت که هیچکس به اندازه او نمیتوانست بگوید آیا سزاوار کشته شدن بوده است یا زندگی کردن. یک راوی که آمده است بگوید؛ کمی ببخشیم، کمی کوتاه بیاییم و اشتباهات انسانها را، به احترام زندگی، گاهی فراموش کنیم؛ تا زندگی جریان یابد. او برآن است بگوید لطفا خطخوردگیهای زندگی را در حد خط خوردگیهای زندگی بپذیریم و نه بیش؛ زیرا، چه بسا فجایعی که نهایتا نتیجه یک اشتباه کلامی و یا نگاهی بیغرض و ساده بوده باشند!
چنانچه ذکرش رفت، شباهت دو نمایشنامه صرفا در وراء گفتهها و حس شخصیتهای نمایشی نیست. شباهتهای دو نمایشنامه با هم، معنای واحدی را میسازند؛ زندگی. اما در کنار انسانها، باید به عناصر طبیعی و فیزیکی نیز اشاره داشت؛ که آنها نیز نقش کتمانناپذیری در تکمیل چنین معنایی دارند. در کنار شباهت شخصیتها به هم، همسویی داستان و موضوع این دو اثر، باید به شباهتهای فضاسازی نیز اشاره داشت. باید کمی این مساله را شکافت؛ اول در میزانسن.
میزانسن[۴] در تئاتر فقط به معنای تعیین اندازه و حرکت بازیگر بر روی صحنه نیست. میزانسن، در ضمن یکیسازی فضایی بههم بافته از شخصیتها و اتمسفر صحنه شامل رنگ، نور و اشیا نیز هست. در آثار نمایشی با دقت بالا، کارگردان، صحنه را با بازیگر یکی میسازد؛ تا عمل انتقال معنا چشمگیرتر، رساتر و باورپذیرتر انجام پذیرد. در کنار کنشهای انسانی و کنشهای تصویری، «سومین نوع کنش جسمی استفاده از وسایل دستی و صحنهای است. آنچه استفاده از آنها را خاص میگرداند واقعیت جسمی آنها بر روی صحنه است. از آنجا که وسایل، جزو معدود چیزهایی هستند که در اجرا واقعیت عینی دارند، رشتهای ارتباطی با دنیای واقعی بهوجود میآورند و فرصتهایی را برای امور صحنهای ایجاد میکنند. شخصیتها از وسایل برای تشریح داستان بهره میگیرند و احساس نیز زمانی آشکار میشود که وسایل بهمنظور ابراز احساسات شخصی مورد استفاده قرار گیرند» (تامس، ۱۳۸۷:۸۶). بهعنوان نمونه، دو درخت با شاخههای خشکیده در نمایش هدویگ، نشانِ جنگلی است خشک، که فیالواقع، دیگر جنگل نیست. نمادِ موجودیتی که یادآور اتفاقات و معانی بسیاری است؛ مرداب، حیوانات مختلف و محل شکار. این دو درخت، نشان میدهند کارگردان مایل نیست همه تصاویر را با انتقال کلمه و معنابخشی ذهنی محقق سازد؛ او سعی دارد با کاشت دو درخت خشکیده در صحنه، تماشاگرش را متوجه محلی کند که ذاتا و طبیعتا نمیتوانست در صحنۀ کوچک تئاتر جایش داد؛ اما به طور نمادین چرا.
به باور برخی از پژوهشگران، هر آنچه اطراف انسان دیده میشود، ادامه چیزی است که در درون وی است. مثلا کلاه ادامه سر اوست، کفش ادامه پای اوست و لباس ادامه پوست او. همچنانکه فضای زندگی انسان، رگههایی از خلقیات ساکنین همان فضاست، جنس، نوع و کاربرد و چینش وسایل یک خانه نیز نشانههایی از شخصیت انسانهای همان خانه است. بر این اساس، چوب نابینای هدویگ، علاوه بر آنکه مانع از افتادنش در چالههاست، راه را هم نشانش میدهد. با دیدی نمایشی میتوان گفت عصای دست او، همان چوب تعلیمی دست نقالی است که روایتی را برای تزکیه نفس و تحول یک انسان، نقل و روایت میکند؛ اما با نگاهی تمثیلی، شبیه همان عصای معروف موسی است. این تصورات در تفسیری همسو با معانی رویین و زیرین هر دو اثر مورد بحث قرار میگیرد. زیرا نماد، هم معنای خود را دارد و هم معانی «هستیشناسانه» را؛ مخصوصا به شکلی تمثیلی. «از نظر یونگ، نماد چیزی است بیش از نشانه. نمادها در حکم جلوههای طبیعی ماهیت، حیات، حرکات و قوانین ضمیر ناخودآگاهند و بنابر این، از راه نمادها میتوان تا حدی به محتوای روان عینی انسان دست یافت. نماد، مثل نشانه نیست که جای یک واقعیت آشنا را بگیرد بلکه فرانمودی انسان گونه انگارانه[۵] از چیزی مافوق بشری است که فقط تا اندازهای قابل فهم است. نماد، تصویر محتوایی است که غالبا از آگاهی فراتر میرود و به ذهن، احساسی از رمز و راز میبخشد» (مورنو، ۱۳۸:۴۴۸). به همین دلیل است که باید چوب دستی هدویگ را عصای موسی یا تعلیمی نقالان دانست. استفاده بهجا از این عصا، به مخاطب میفهماند باید منتظر شنیدن یک روایت تلخ و سپس نشان داده شدن یک راه نجات باشد.
در تفسیر نشانهگرا، خود نشانهها نیز ارزش جستجو و دقت نظر دارند. نادربرهانی مرند در نمایش هدویگ نشانههای شمایلی، شاخصی و سمبلیک را بهخوبی میشناسد و آنها را در جای خود، به اندازه و متناسب با روح اثر بهکار میگیرد. «بنیانگذار آمریکایی نشانهشناسی، چارلز سندرز پیرس[۶] سه نوع نشانه اصلی را از یکدیگر تفکیک میکند. نشانههای شمایلی[۷] (شباهت نشانه با مصداق خود و یا عکس شخص بهجای خود او)، نشانههای شاخصی[۸] (پیوند نشانه با مصداق خود و یا دود با آتش) و نشانههای نمادین[۹]؛ مانند آنچه سوسور[۱۰] میگوید: «نشانه صرفا بهصورت دلبخواهی یا قراردادی با مصداق خود پیوند دارد»» (ایگلتون، ۱۳۸۰:۱۳۹). اسباببازی دستکاری شده مرغابی توسط یالمار ایکدال، نشانهای است که به هر سه نگاه مربوط میشود؛ زیرا اولا از سوی کسی دستکاری شده که در روابط خانوادگیاش شخصیتی نه جدی که فریب خوردهای بیش نیست و پول اکتشافاش را کسی پرداخته که بهطور غیرمستقیم او را احمق فرض کرده است. ثانیا، این مرغابی یک پرنده مکانیکی بدون روح است که مایه شوخطبعی و بازی کودکانه است نه تمثیل معنای عمیقی که در نمایشنامه ایبسن بر آن وقوف مییابیم. ثالثا این مرغابی، جسمی است که روح ندارد و یا نماد پرندهای است که فقط او را یادآوری میکند؛ مصداق جمله «هر که مرد، مجسمه او را میسازند». این شوخی بامزه کارگردان در انتقال معنای واقعیتهای زندگی یک و نیم قرن پیش به امروز است. انگار نادر برهانی در صدد است بگوید جدیترین واقعیتهای نمادین زندگیهای گذشته، جایگاه پیشین را ندارند. دوربین عکاسی هدف فعالیتهای اکتشافی و مخترعانه بعدی یالمار است. اگر منطق نمایش را در انتقال امروزین معنا بپذیریم باید فکر کنیم دوربین عکاسی امروزی چه تفاوتی می تواند با دوربین آن عصر داشته باشد؟ مسلما در یافتن پاسخ، به حریم خصوصی و مرزهای آن خواهیم رسید!
ادامه در کامنت