یک اجرای منسجم، روان و به یاد ماندنی (قسمت اول)
به عقیده بسیاری از بزرگان هنر و هنرپژوهان یکی از نقطه ضعف های هنر ایران عدم تجربه دوره کلاسیک و جهیدن به دوران مدرن است. برخی حتی پا را فراتر گذاشته و معتقدند ما حتی دوران مدرن هنر غرب را هم تجربه نکرده ایم و ناگهان با پست مدرنیسم و اوانگاردیسم قرن بیستم مواجه شده ایم. هرچه باشد هدویگ کلاسیک نیست. نمایشنامه در دورانی روایت میشود که ممکن است گول بخورید و از شکل و ظاهر طراحی لباس خیال کنید با اجرایی کلاسیک طرف هستید. اینطور نیست. هم نمایشنامه اصلی مدرن است. هم دستکاری های نادر برهانی مرند آنرا مدرن تر و حتی اندکی پست مدرن کرده. هم اجرا مدرن است. دلیل اصلی مدرنیسم عمق و نفوذ روانشناختی شخصیت های نمایشنامه است. دلیل دیگر پرداختن به اخلاقیات و نقد ارزش های اخلاقی جامعه است. نمایشنامه نشان میدهد راستگویی و حقیقت تا چه اندازه میتواند کثیف باشد. هرجا نقد سنت باشد با مدرنیسم طرف هستیم. در نهایت بی پرده گویی روابط زناشویی و خانوادگی نیز از ویژگی های یک اثر مدرن است.
نمایشنامه اصلی که مدرن است. برهانی مرند مدرنیسم را حفظ کرده و خیلی کم پیش آورده. خط خوردگی های ذهنی هدویگ کمی جلوتر از مدرنیسم است. برهانی مرند نمایش را وارد این خط خوردگی ها نمیکند. اصالت مدرن اثر را حفظ کرده است. احساس نمیکنیم که هدویگ هذیان میگوید. قادر به تشخیص واقعیت از خط خوردگی
... دیدن ادامه ››
ها هستیم. روایت در نمایشنامه اصلی از نظر زمانی خطی است که روایت خطی یک ویژگی کلاسیک است. اما برهانی مرند مقداری بازی های زمانی دارد. اما باز هم این بازی های زمانی چندان نیست که اثر را از اصالت خود خارج کند. اصل داستان هنوز خطی روایت میشود و صرفا راوی که هدویگ باشد در زمان سفر میکند. استفاده از ویدئو پروژکتور هم در اجرا رنگ و بوی مدرن را حفظ میکند. تا اینجا همه چیز س جای خودش است. اما هنرمندانه ترین تفاوت نسبت به مرغابی وحشی نیز به نظر من آنجاست که ماجرا در نمایشنامه برهانی مرند از زبان هدویگ بیان میشود. چرا؟
ظرافت خاصی در اینجا به کار رفته است. باید یک تبریک از ته دلم به نادر برهانی مرند بگویم. نمایشنامه اصلی در دل خودش دعوای فلسفی رئالیسم و ایده آلیسم را دارد. نمایشنامه اصلی در سبک رئالیسم اجتماعی نوشته شده است اما در دل خودش منتقد رئالیسم است. میگوید هر راست نباید گفت. زندگی خانواده ای که بر پایه دروغ است را میستاید. نادر برهانی مرند هم یک تغییر کوچک، ظریف و هنرمندانه در نمایشنامه اصلی داده است و آنرا از سبک رئال خودش خارج کرده است. در رئالیسم راوی خاصی وجود ندارد همانطور که نمایشنامه ایبسن هم راوی ندارد. اما نمایشنامه برهانی مرند راوی دارد. راوی ای که دلش میخواهد خاطرات را طور دیگری به یاد بیاورد. اما در نهایت با خط خوردگی حقیقت و رئال را میگوید. خیلی با ظرافت از فضای رئال خارج شدن، تقبیح رئالیسم را کردن اما پایبندی به رئالیسم نمایشنامه اصلی و تکرار همان حرف نمایشنامه که مگر این رئال و این واقعیت چیست که باید ارزش باشد؟ آن هم وقتیکه میتواند اینطور همه ی یک خانواده را از هستی ساقط کند؟ و زیباتر اینکه بابت حفظ رئالیسم و بیان واقعیت به هدویگ جایزه میدهند... احسنت و درود بر شما آقای برهانی مرند و جا دارد من مجددا اینجا ایستاده شما را تشویق کنم. فضای سیال قضاوت اخلاقی در نمایشنامه اصلی را به قضاوت و داوری برای داستانی که هدویگ نوشته کشانده و آنجا هم جایزه را به واقعیت میدهد. همانطور که در نمایشنامه اصلی نیز کسی گرگرز را متهم نمیکند و او سرش را بالا گرفته که دارد واقعیت را میگوید. هرچند در نامه ای که به هدویگ نوشته اعتراف میکند که کار اشتباهی کرده اما این حرف را دارد سالها بعد میزند. سال ها بعد که دوران رئالیسم گذشته و دیگر واقعیت را گفتن آن اعتبار زمان ایبسن را ندارد. اگر با تاریخ هنر غرب آشنایی داشته باشید به شدت از این بازی برهانی مرند و دستکاری های هنرمندانه اش لذت میبرید.
انسجام در اجرای این نمایشنامه بیش از هرچیز مدیون یک نمایشنامه قوی و درامی منسجم اثر هنریک ایبسن است. برداشت آزادی که از این نمایشنامه شده توسط نادر برهانی مرند نیز منطبق و همسو با محتوای نمایشنامه اصلی است: خط خوردگی!
خط خوردگی ها و زنده بودن هدویگ و تعریف کردن ماجرا از زبان خودش و روبرو شدن خودش با نوجوانی اش برداشت های برهانی مرند از نمایشنامه "مرغابی وحشی" ایبسن است. در نمایشنامه اصلی هدویگ در اثر شلیک به خودش می میرد. "مرغابی وحشی" نمایشنامه ای کلاسیک است در سبک رئالیسم که به سبک دوره ی خودش یک پایان مشخص دارد: هدویگ می میرد و یالمار تحت تاثیر این واقعه گذشت می کند. این نمایشنامه تقریبا در دوره ای نوشته شده است که سمبولیسم در حال اوج گرفتن است. به همین دلیل استفاده از نمادها در نمایشنامه رواج دارد. مهم ترین نمادها مرغابی وحشی، جنگلی که انتقام می گیرد و کم بینا بودن هدویگ است که در اجرای نمایش نیز حفظ شده است. اما در برداشتی پست مدرن برهانی مرند پایان بندی را مبهم کرده است. اولا این جینا است که کشته میشود. ثانیا پس از مرگ جینا مشخص نمیشود که یالمار گذشت می کند یا خیر؟ از روی تابلوی عکسی که با نورپردازی در آخرین صحنه دیده می شود ممکن است بشود گفت که گذشت کرده است. اینجا اندکی ابهام وجود دارد. شاید اضافه کردن این ابهام مهم ترین وجه پست مدرن شدن این نمایشنامه باشد. چون در نمایشنامه اصلی هم گذشت کردن یا نکردن یالمار اهمیتی ندارد. اصل موضوع، مضمون و محتوای نمایشنامه چیز دیگری است که ایبسن به سبک دوره خودش پایانی برای آن در نظر گرفته. بدون چنان پایانبندی هم اصل محتوای اثر حفظ شده و صرفا سبکی پست مدرن به خودش گرفته است.
دروغ یا حقیقت؟
آیا تابحال شده مثل دیالوگ معروف در فیلم بزرگراه گمشده ساخته دیوید لینچ دلتان بخواهد خاطره ها را آنطور که دلتان می خواهد به یاد آورید؟ نمایش هدویگ چنین وضعیتی را نمایش می گذارد. هدویگ بخش هایی از خاطره ها را طور دیگری که مطلوب اوست به خاطر می آورد اما هنگام نوشتن آنها را خط خطی می کند. هدویگ در نمایشنامه برهانی مرند همان درگیری را که محتوای نمایشنامه ایبسن است درون خودش دارد. مثلا دوست دارد پدربزرگش اکدال را طوری به خاطر بیاورد که به او احترام می گذارند. دوست دارد مادرش حقیقت را به پدرش نگوید. دوست دارد وارد خاطره هایش شود و آنها را تغییر دهد. به شخصیت های خاطراتش دیالوگ ها را دیکته می کند.
احتمالا ادامه دارد...