کشتن دشمنانم آسان است، چالش این است که طرز فکرشان را تغییر دهیم!
حقیقتا نمایش را دوست داشتم و دیدنش برایم شگفتانه داشت، متن خوبی انتخاب شده بود با درونمایه همکاری نافرجام و اندوهبار روشنفکر و قدرت که بازیهای خوبی را در پی داشت، قطعا از لحاظ اکسسوار، دکور اگر بودجه بیشتری بود نمایش را به اثر درخشان تری تبدیل میکرد اما با توجه به شرایط موجود به گمانم همین دکور نیز پاسخگو نمایش بود.
طراحی نور خوب و در خدمت اجرا بود هرچند که باز میتوانست تهور بیشتری داشته باشد، حضور کارگردان را من در صحنه و میزانسن ها میدیدم، و با اینکه کار پر بازیگری بود اما طراحی خوبی داشت، از لحاظ چهره پردازی و طراحی لباس به نظرم تلاش بهینه ای بود و خروجی قابل قبولی داشت، گروه بازیگری تقریبا یکدست بود و در خدمت اجرا قرار گرفته بودند، هر چند که شاید یکی دو نقش نیاز به تمرین و هماهنگی بیشتری داشتند.
یکی از نکات مورد توجه نمایش با توجه به فضای سالن تعویض صحنه ها بود که اثری از عجله و بی سلیقگی در آن نبود و به خوبی آنها تغییر میکردنند
... دیدن ادامه ››
و لطمه ای به اجرا وارد نمیکرد، تقریبا بدون سر وصدا و شلوغی نور و حرکت اضافه!
اما خب متن کاملا یک عنصر در خدمت اجرا قرار گرفته بود و تقریبا موازی اجرا پیش میرفت و به گمان بازیگران قلب متن را به خوبی دریافته بودند، روشنفکری در برابر حاکمیت! هنر در برابر سلطه!
برای من علاقه دیکتاتوری تشنه دیدن و شنیده شدن و قرابت و نیازش به هنرمندان و دیالکتیک عجیبش به خوبی درامده بود، در پاکسازی نیاز به مشروعیت سازی نقطه طلایی و جذاب متن بود که تماشای آن دوست داشتنی بود، متن و اجرا دارای دوگانگی خوبی در به کارگیری طنز در هر زمان ممکن در زندگی افرادی است که در حالت ظالمانه و تاریک و تحت انقیاد زیست می کنند و لحن سیاه و به شدت موذیانه آن به طور کلی به خوبی متعادل شده و با استفاده از طنز برجسته و به رخ کشیده میشود و این مهم اجازه می دهد تا اجرا بدون اینکه بیش از حد سنگین و غیر قابل فهم شود معانی مورد نظر خود را به نیکی حمل کند.
به گمانم پیوند بیمارگونه زبانی و ذهنی روشنفکر(هنرمند) و قدرت یکی از نقاط برجسته این متن بود و این که هر کدام ممکن است در جای دیگری بنشیند که در اجرا نیز به خوبی لمس میشد و هیجان تماشا را بیشتر میکرد، متن به زیبایی هرچه تمام تر بولگاکف و استالین را در مرز بدلشدن به یکدیگر نگه میدارد و این مکث یکی از دوست داشتنی های این اجرا بود، در واقع نه استالین به یک بولگاکف تمامعیار بدل میشود و نه بولگاکف میتواند خشونت استالینی را تا به آخر ادامه دهد.
شاید پیوند مولیر مخصوصا در نوع نگاهش به پیرامون یا نوشته خسیسش و یا شکل مرگش و از طرفی بولگاکف و آثارش و ماجرای ارتش سفید، در تقابل با استالین و میزانی از نارسیس و مخصوصا سخنرانی مشهورش در تیاتر بالشوی و آن ماجرای عجیب دست و کف زدن طولانی و عجیبش جذابیت تماشا را بیشتر کند.
شاید در نهایت فارغ از هر بحث و زمانی، هیولای درون هنرمند تا چه اندازه ممکن است رشد کند و دست به ویرانی بزند و از سوی دیگر هنرمند درون هیولا چه؟ آیا میتواند پایانی هنرمندانه برای خود ببیند؟ یا ....؟ یا اصلا آیا میتوان با هیولا آشتی کرد؟ آیا آشتی در اینجا در تقابل آزادی نیست؟
گروه نمایش پراجرا و مانا باشید.
⭐️⭐️⭐️⭐️