درباره «نقره داغ»ِ مرضیه محمدی
شبی که در پلاتوی تئاتر کتک خوردم!
دیشب کتک خوردم!
•
با مژده وارد پلاتو شدیم. سر جامون نشستیم. بالاترین ردیف، انتهای سمت چپ رو به صحنه. مژده گفت میشه تو بشینی اونجا که من لبهی نیمکت نشینم؟ لبخند زدم: معلومه
... دیدن ادامه ››
که میشه!
•
دکور رو نگاه کردم؛ با وجود اینکه بدون عینک همه چیو تار میدیدم اما آستیگماتم انقد شرف داشت که اجازه بده پیام صحنه درست به مغزم مخابره بشه: یه زاویه سفید که با خطوط سقف سیاه پلاتو، پرسپکتیو متناقضی رو ترسیم میکرد. صندلی روبروی زاویه گرچه چوبی بود و حس زندگی رو منعکس میکرد اما قرار گرفتنش لای اون زاویه آزارم میداد. احساس میکردم گیر افتادم؛ گیر افتادن گوشه رینگ! ..و درست بود. اونجا محل گیر افتادن کسی بود!
•
عینکم رو از جیبم بیرون آوردم و به چشم زدم. طبق معمول کثیف بود. دادمش به مژده و زمزمه کردم: میشه با شالت تمیزش کنی؟ طبق معمول! دوباره عینک رو زدم. حدس میزنی چی؟ هنوزم تار میدیدم. اما نه به خاطر عینک. اشک تو چشام حلقه زده بود.. نقره نقره نقره! ظلمی که به تو روا شد چقد عریان بود. و من چقد ساده بودم که فک میکردم برای دیدنش لابد باید عینکم رو تمیز کنم! تو ظلم رو زندگی کردی؛ ظلم رو مث نفس استنشاق کردی؛ ظلم رو روی رگهای ظریف دستای نحیفت سروندی و من.. شاید اگه شیشه عینکم رو پاک نمیکردم، لااقل غیرتم انقد جراحت برنمیداشت..
•
«نقره داغ» فقط یه داستان نبود؛ زخم بود. یه زخم شاید کوچک، اما عمیق و قدیمی. اونی که همجنس نقرهست که روی تنش جای هزاران هزار زخم و خیش و خراش خودنمایی میکنه، اما برای مردش هم تحمل دردش اصلا آسون نیست. انگار یه آینه جلوی روت بذارن و بهت بگن: های! آهای! این تویی! و تو با مشت بزنی توی دهن خودت. اونوقته که میفهمی مزه خون رو توی دهنت؛ وقتی به خ ِ «زخم» میرسی و انگار خِرخرِ کردنِ «خفه شدن»ـه و مجبور میشی «قورت»ـش بدی، چون به قاف ِ «عمیق» رسیدی.
•
مرضیه، تو نقره نیستی دخترِ خوب؛ طلایی! اگه خودت، روی صحنه خودت رو باور داشته باشی، مردم هم میپذیرند که «نقره»، فقط روی سکوی اهدای جوایزه که «دومه»!
#مرضیه_محمدی #نقره_داغ
#وحید_یارعلی #وهید_ودیگر_هید
#تئاتر #کرمان
•
پ.ن. نقره تا هفتم دیماه قصهش رو تو پلاتوی انجمن نمایش تئاتر شهر کرمون (چهارراه تهماسب آباد) اجرا میکنه. برید ببینید حتمن. 🏃🏽♂️🏃🏽♀️
لینک تیوال:
https://tiw.al/kY4z