درباره نمایش «بونکر» به نویسندگی و کارگردانی جلال تهرانی
در فقدان رادیکالیسم تئاتری دهه هفتاد شمسی
محمدحسن خدایی
بعد از سالها دوری از صحنه تئاتر، جلال تهرانی در مقام نویسنده و کارگردان، به عرصه بازگشته و طعم خوش اجراهای دهه هفتادش را به تماشاگران این روزهای تئاتر هدیه کرده است. نمایش «بونکر» که این شبها در مجموعه تازه تاسیس «تئاتر لبخند» به مرحله اجرا رسیده فضای جمع و جوری دارد و به یک جلسه روانکاوی میپردازد. یک دختر جوان با بازی خوب و تاثیرگذار «سارا رسولزاده» که مدعی است از اراذل سطح یک پایتخت بوده و به تازگی به عنوان راننده دستگاه بونکر در یک شرکت بزرگ مشغول کار شده به مطب روانکاوش مراجعه کرده و در باب تروماهایی که دارد سخن میگوید. روانکاو با بازی قابل اعتنای «حمید آذرنگ» مردی است میانسال که بر ویلچر نشسته و گویا افلیج است و تلاش دارد رفتاری همدلانه با دختر داشته باشد اما هر چه به پیش میرویم و سطوح تازهای از نسبت روانکاو با بیمار
... دیدن ادامه ››
آشکار میشود، فضای کلی مابین این دو نفر دستخوش بحران شده و مسائلی پیش میآید. نمایش بونکر در ظاهر امر مشغول بازنمایی یک جلسه تراپی است اما اتفاقاتی که به وقوع میپیوندد بر این امر تاکید دارد که قضیه فقط درمان نیست و امور عاطفی را هم دربرمیگیرد. همان کلیشه تمامی جلسات روانکاوی، یعنی عشق بیمار به روانکاوش. اما این اجرا مقهور این کلیشه نشده و تا حدودی بر علیهاش موضع میگیرد.
به لحاظ سیاست نوشتاری با نویسندهای مهم مواجه هستیم. جلال تهرانی در جایگاه یک نمایشنامهنویس صاحب سبک، با شیوه خاصی که در دیالوگنویسی دارد امر ملموس را مازادی از رمز و راز میبخشد و امکان احضار امر شگرف را از دل زندگی روزمره ممکن میسازد. به یاد داریم که چگونه در اجراهای اولیه جلال تهرانی مثل «تکسلولیها» و «مخزن»، نمایشنامهنویس از طریق استفهامی کردن جملات و استفاده از لحنی برآشوبنده، بیش از آنکه مفاهمهای را شکل دهد، فضایی مجادلهآمیز میساخت که موجب شگفتی و غرابت تماشاگران میشد. به دیگر سخن آدمهای رویتپذیر نمایشنامههای جلال تهرانی، گرفتار در وضعیتهای دوزخی، اغلب بهتزده بوده و بیوقفه از یکدیگر سووال میپرسیدند بیآنکه منتظر پاسخی درخور باشند چراکه پاسخی وجود نداشت. انسانهایی مطرود که با نگاهی خیره و رفتاری تغافلآمیز، پرسش دیگران را با پرسش جواب داده و چندان در قید و بند ارتباط انسانی و فهم مشترک نبودند. این اجراها بیشتر به این میماند که چرخهای بیپایان از پرسشهایی بدون پاسخ را مطرح کرده و فرصتی باشد برای از میدان به در کردن حریف. مکانیسمی در خدمت ساختن یک فضای غریبآشنا که حتی دوستان و آشنایان را هم میتواند بعد از مدتی عامل تهدید بداند و با آنان همچون غریبهای خطرناک برخورد کند. آدمهای مطرود جلال تهرانی اغلب در مکانهایی حاشیهای گرفتار ضروریات زندگی هستند. پس جای تعجب نیست اگر عاطفه و احساس کنار گذاشته شده و نسبت به دیگران خشونت ورزیده شود. در غیاب وضعیت نرمال زندگی، آن زمان که قرارداد اجتماعی به محاق رفته و وضع طبیعی میانجی مناسبات بشری است، بخصوص در حاشیههای شهرهای بزرگ، توسل به خشونت گریزناپذیر میشود. جلال تهرانی در آثار ابتداییاش، به این فضاهای هراسآور میپردازد و با بازیگران توانایی که در اختیار داشت توانست حرف تازهای در تئاتر دانشجویی کشور بزند. نمایشهایی چون «مخزن» و «تکسلولیها»، با شیوه اجرایی نابهنگامشان، «امر آشنا» را به «امر غریب» بدل کرده و فضاسازی اعجابانگیزی را برمیساختند. بنابراین زندگی روزمره از طریق ژستها و شکل حضور بازیگران به امری گروتسک مبدل میشد. نوعی معناباختگی که میتوان آن را «ابزرد ایرانی» نامید، تلفیق امر آشنا و پدیدههای غریب، ایستادن در جایگاهی که از فرط نزدیکی و ملموسی هولناک و دسترسناپذیر جلوه میکند.
حال به اجرای نمایش بونکر بپردازیم که ادای دینی است به آن گذشته پربار و تمنای ناممکن بازتولیدش. طراحی صحنه چنان است که فضای مدور اتاق روانکاوی، در طول اجرا به آرامی دور خودش بچرخد و استعارهای باشد از چرخش همیشگی دستگاه بونکر برای تولید سیمان. گویی دختر جوان و روانکاوش در مخزن دستگاه بونکر گرفتارند و میبایست در طول جلسه درمان، بر گرد خویش بچرخند و لحظه پایان را به تعویق بیندازند. گاهی صدای عبور و مرور واگنهای قطار به گوش رسیده و این نکته را گوشزد میکند که این مکان در کنار خطوط راهآهن قرار گرفته و ربطی به مناطق برخوردار شهر ندارد. تاکیدی بر حاشیهای بودن جایگاه نمادین روانکاو. پس یک دختر بونکر سوار، میتواند به راحتی وسیله نقلیه غولپیکرش را به حاشیه شهر برده و با خیال راحت آن را پارک کرده و به مطب روانکاوی مراجعه کند. این دختر جوان همانطور که مخزن بونکرش میچرخد و سیمان میسازد، نزد روانکاو رفته و روانکاوی میشود. جلال تهرانی استاد ساختن موقعیتهای نادر اجتماعی است و اینجا هم از طریق یک جغرافیای نامتعارف و ملاقات دو نفر در یک وضعیت خاص، میل آن دارد که اجرایی مبتنی بر اتصال با امر غریب بسازد. آیا نمایش بونکر در این زمینه موفق عمل میکند؟ پاسخ تاحدودی منفی است. به نظر میآید صحنه بیش از اندازه نزدیک تماشاگران بوده و از هر چهار طرف، زیر نگاه خیره آنان در حال غرق شدن است. چیزی برای پنهان ماندن باقی نمانده و از این منظر، میتوان این رویکرد اجرایی را بر خلاف فضاسازیهای درخشان آثار اولیه جلال تهرانی دانست. به یاد آوریم که چگونه سالن اصلی مولوی با آن فضای وسیع، به شخصیتها این امکان را میداد که مدام حرکت کنند و از تمامی طول و عرض صحنه برای ساختن فضایی نابهنگام بهره گیرند. آنان گاهی به مخاطب نزدیک شده و گاهی در فاصله چنان مستقر میشدند که تماشاگر نتواند به راحتی تشخیص دهد برای مثال این صحنه چه معنایی دارد و با عواطف و احساسات او چه میکند. در نمایش بونکر، جلسه تراپی همچون یک چارچوب عمل میکند و جهت را نشان میدهد. در نمایش مخزن و تکسلولیها، چارچوبی به این شکل وجود نداشت. بدنهایی که از دل این سیالیت بدون چارچوب بیرون میآمد کمابیش رهایی را تجربه میکرد و تن به انقیاد نمیداد. اما در نمایش بونکر با بدنی چارچوبپذیر روبرو هستیم که میبایست استلزامات صحنه و روایت را تا حد ممکن رعایت کرده و مهندسیشده حرکت کند. این قبیل تفاوتها نشان از تغییراتی است که زیباشناسی جلال تهرانی در این سالها طی کرده و به نظر میآید نزدیک شدن به تئاتر بدنه آن را ضرورت بخشیده است. اما با تمامی نکاتی که ذکر شد، همچنان میتوان با نمایش آخر این کارگردان خلاق و آوانگارد، لحظات به یادماندنی را سپری کرد. از نکات مهم دیگر اجرا، بحث فانتزی است. اینکه دختر جوان یک بورد الکترونیکی در بدنش تعبیهشده که میتوان آن را ریست کرد و دوباره از نو بکار انداخت، از همان ماجراجوییهای فانتزیک جلال تهرانی است. اما شاید غریبتر از این ماجرا، پروستخوانی روانکاو و دختر جوان باشد. هر دو به رمان «در جستجوی زمان از دست رفته» اشاره کرده و برای تحت تاثیر قراردادن آن یکی، قسمتی از رمان را از حفظ قرائت میکنند. اینکه دختری باشی از اراذل سطح یک پایتخت و پروست هم بخوانی رویکرد شیطنتآمیز نمایشنامهنویس است به جهانی که آفریده. جلال تهرانی صد البته میتوانست بیش از این به فانتزی پناه برد و مناسبات متناقضتری را روایت کند. اما ترجیح داده بعد از سالها دوری از صحنه، مسیر هموارتری را طی کند و آدمهایی معمولی بسازد که عشق و نفرتشان را در یک موقعیت کمابیش عجیب و غریب بروز میدهند و طردشدگی اجتماعیشان را مقابل چشم یکدیگر به نمایش گذارند. اینکه در آینده چه خواهد شد و جلال تهرانی چه خواهد کرد بحث جداگانهای است اما با نگاهی به نمایش بونکر میتوان این نکته را متذکر شد که خبر چندانی از آن رادیکالیسم پیشروی دهه هفتاد نیست و مناسبات تولید، سر به راه بودن و محافظهکاری را میطلبد. حتی با بونکر سوار شدن و پروست خواندن و سطح یک اراذل پایتخت بودن آنقدر که باید رادیکال و
آوانگارد نیستی هنوز.