با درود
داشتم به داستان فرود سیاوش از شاهنامه نگاهی میکردم، ابیات آغازین این بخش از زبان استاد توس اینچنین است :
جهانجوی چون شد سرافراز و گرد (جهانجوی : کیخسرو )
سپه را بدشمن نشاید سپرد
سرشک اندر آید بمژگان ز رشک
سرشکی که درمان نداند پزشک
کسی کز نژاد بزرگان بود
به بیشی بماند سترگ آن بود
چو بیکام دل بنده باید
... دیدن ادامه ››
بدن
بکام کسی داستانها زدن
سپهبد چو خواند ورا دوستدار
نباشد خرد با دلش سازگار
گرش زآرزو بازدارد سپهر
همان آفرینش نخواند بمهر
ورا هیچ خوبی نخواهد به دل
شود آرزوهای او دلگسل
و دیگر کش از بن نباشد خرد
خردمندش از مردمان نشمرد
چو این داستان سربسر بشنوی
ببینی سر مایهٔ بدخوی
کیخسرو -ستودهترین و فرهمندترین شاه ایران زمین، کسی که به نوعی در فرهنگ ما از جنسی آسمانی است- توس را به عنوان سپهسالار ایران زمین برگزیده و به او گوشزد میکند از راهی برو که به فرود سیاوش برخورد نکند چرا که فرود ایرانیان را نمیشناسد و ممکنه جنگی پیش بیاید و توس که از کم خردترین پهلوانان و شاهزادگان ایران است گوش به حرف او نکرده و در پایان موجب مرگ فرود میشود ... اینجا حکیم فردوسی در ابیات اغازین پیش از شروع داستان از کیخسرو انتقاد کرده که چطور سپهسالاری را به توس با آن پیشینه داده و چرا بی خردی کرده ...
بس از دیدن این ابیات یاد داستان رستم و سهراب افتادم ...
یکی داستانست پر آب چشم
دل نازک از رستم آید بخشم
در این داستان هم فردوسی لحنی انتقادی بر رستم - بزرگترین پهلوان شاهنامه - دارد.
در حالی که در سراسر شاهنامه شاهی همچون کیخسرو و پهلوانی چون رستم نداریم و فردوسی هم دلبسته و شیفته این دو است با این حال بیرون از داستان در شرایط:مختلف از هر دو انتقاد میکند و در کمال ازادگی این دو را نقد میکند...
در روزگاری که بیشماری از ما مردمان دچار جزم اندیشی با سویههای مختلف شدیم و گروهی این جزم اندیشی را در قالب میهن دوستی نشان میدهند گویی هر آنچه از ایران باستانه بی کم و
کاست است؛ به نظرم بهتره که کمی از استاد توس یاد بگیریم و علیالرغم دلبستگی به هر چیزی به آن با دیدی انتقادی نگاه کنیم بلکه بتونیم با دید بهتر و رفتار مناسبتری به سوی اینده حرکت کنیم...