تازه شد جان و دلم از نفسِ تازه ی تو
دید تا باز به رویش شده دروازه ی تو
در تلاشم که به هر نحو تو را وصف کنم
نیست جانا قلمم در حد و اندازه ی تو
چه بگویم که کم از شان و صفاتت نشود
نَقلِ هر محفل و مجلس بُده آوازه ی تو
ساختی از منِ عاشق تو مجنونِ دگر
که در آورده بگو سر زِ چنین سازه ی تو
مجتبی حیدری🌹