دیشب به تماشای این نمایش نشستیم.
نمایش قلب نارنگی، داستان خانوادهای رو روایت میکنه که در تلاشن تا طبق توصیه مادر خانواده، به مکانی برن که در ادامه مشخص میشه هدف برملا کردن رازی خانوادگی در مکان مذکور بوده. راویان این داستان سه برادر، پدر و مادر خانواده هستن که همگی قبلا مُردن و مخاطب نوه خانوادهست که زاده نشده! همین مسئله تکلیف مخاطب رو با محتوای کار مشخص میکنه و مخاطب رو قلقلک میده که با کنجکاوی بیشتر به دیدن ادامه کار بشینه. چیزی که شاکله روایی این نمایش رو تشکیل میده، مسیریه که برای هدف فوق طی میشه و اتفاقاتی که داخل این مسیر میفته.
متن کار از دیدگاههای مختلف اعضای خانواده در رابطه با داستان این مسیر طیشده روایت میشه، که هر کدوم احساسات، افکار و تجربیات خودشون رو با نوه خانواده به اشتراک میذارن. این سفر علاوه بر جنبه بیرونی که داره، به نوعی سفر درونی و کشف هویت هرکدوم از شخصیتها هم به شمار میاد.
هر شخصیت با بار عاطفی و روانی مخصوص به خودش مواجهه و این سفر، چالشها و تنشهای زیادی رو برای تک تک اونها به همراه داره. تفاوتی که کاراکترها در این موارد و همچنین برداشتهای متفاوتی که از معنای زندگی دارن نکته اصلی نمایشه. این برداشتها از معنای زندگی اگرچه متفاوت در مقدار و موضوع، اما همگی در ابزورد بودنشون اشتراک دارن. به طور خلاصه بخوام بگم، محتوای این نمایش به یک نوع نمادین از تلاش انسان برای مواجهه با مقوله "مرگ" و معنا بخشیدن به "زندگی" میپردازه. این محتوا شاید در نگاه اول، موضوعی کلیشهای به نظر بیاد که کم در تئاترهای امروز شاهدش نیستیم، اما بیانصافی و قضاوت زودهنگامه که درباره قلب نارنگی هم بخوایم چنین دیدگاهی داشته باشیم. قلب نارنگی محتوایی تکراری رو در فرمی بدیع و تازه نمایش میده و این مسئله اونو
... دیدن ادامه ››
از نمایشهای مشابهش در محتوا، متمایز میکنه.
این متن یه نمونه درست از یه متن گروتسکه. مخصوصا برخوردی که با مقوله "مرگ" در این اثر شده، تاییدی محکم بر این مسئلهست. در این نمایش، تضادها، اغراقها و عناصر غیرعادی با این هدف استفاده شدن تا احساسات متناقضی مثل خنده و غم (کمدی و تراژدی) رو برانگیخته کنن. در قلب نارنگی، شخصیتها و موقعیتها به صورت اغراقآمیز و غیرعادی به تصویر کشیده میشن. این اغراق هم به صورت فیزیکی و هم احساسی دیده میشه. در این نمایش قلب نارنگی گروتسک، مرگ به عنوان یه واقعیت غیرقابل اجتناب و بخشی از زندگی افراد نمایش داده میشه. در مواردی جتی به بحث جبرگرایی در رابطه با چگونگی مرگ هم پرداخته میشه که نشوندهنده اینه که مسئله "مرگ" بزرگتر از تصمیمات و خواستههای ماست. این نمایش، این مسئله رو به صورت اغراقآمیز و طنزآمیز نمایش میده، که به تماشاگرها این امکان رو میده که به مرگ با نگاهی متفاوت و کمتر ترسناک و البته عجیب نگاه کنه. توی این نمایش همچنین شخصیتها به شیوههای غیرعادی و اغراقآمیز به مرگ واکنش نشان میدن، که این امر به تفکر درباره معنا و ارزش زندگی (محتوایی که اشاره کردیم) منجر بشه. نکته جالب دیگه این نمایش، عدم ترس اغراقگونه کاراکترها نسبت به مرگه! به صورت کلی میتونم شخصا این اثر رو به لحاظ نگاه گروتسک به مرگ، با اثری مثل مغازه خودکشی مقایسه کنم.
متن قلب نارنگی به دلیل ساختار نوشتاری و تکنیکای روایی خاصی که درش استفاده شده، متنی پیشرو به حساب میاد و از نقاط قوت این نمایشه. استفاده از دیدگاههای مختلف شخصیتها، به تماشاگر این امکان رو میده که با درک عمیقتری از احساسات و انگیزهها و مهمتر از همه، تفاوتی که در تعریف "معنای زندگی" دارن، آشنا بشه. همچنین انتخاب این فرم غیرخطی برای کار چقدر انتخاب درستی بود. من رگههای کمرنگی از جریان سیال ذهن هم در کار میدیدم که برام خوشایند بود.
کمدی کار به شدت خوب بود. من مخاطب جدی کار کمدی هستم به شرطی که این کمدی به سمت لودگیهای رایج در اکثر تئاترهای آزاد یا به سمت ابتذال نره. این نمایش یک کمدی اصیل در معنای واقعی "کمدی" بود.
از اجراها واقعا نباید غافل شد. تسلط اجراگران در سطح واقعا خوبی قرار داشت. بازیها همه یکدست، روان و مسلط بود. هماهنگی نسبتا بالایی در بازی بدن وجود داشت که مخاطب رو چند جایی به وجد میاورد. بازیگرها هم کمدی کار رو به خوبی درآوردن و ملاحت خاصی در اجرا داشتن، هم بدون استفاده از آکسسوار، به تخیل منِ مخاطب روی آوردن و چه خوب تمام صحنهای که نبود و آکسسواری که نداشتن رو از تخیل من گرفتن. انگار صحنه و آکسسوارشون، همون ذهن و تخیل من مخاطب بود در واقع.
خوب شد از صحنه و آکسسوار گفتم. زیباترین خلاقیت کار همین عدم استفاده از این موارد بود. این مسئله به شدت فکرشده و در خدمت فرم و محتوای کار بود. وقتی که ما با مفاهیمی کلی، جامع و بنیادی طرفیم، مخصوصا وقتی این مفاهیم، تقابل "حقیقت مرگ" و از طرفی "معنای زندگی" باشه، هر جزئیات دیگهای رنگ میبازه و تهی از اهمیت میشه. این جزئیات میتونه صحنه باشه، میتونه آکسسوار باشه، میتونه اسم افراد، اسم شهر و روستایی که داخلش هستن و... باشه. همینه که ما در آثار بزرگی مثل "در انتظار گودو" هم نمیدونیم شهر و کشور موردنظر کجاست، یا در اجراهای مربوط به اون هم صحنه خاصی جز اون تکدرخت نمیبینیم. این مسئله برای برخی کارهای ابزورد، برخی تئاترهای تجربی و به صورت کلی اجراهایی با محتوایی چنین کلی و جامع، اگه آگاهانه اتفاق بیفته، کار رو به اثری درستتر و اصولیتر تبدیل میکنه و این اتفاقیه که در قلب نارنگی هم میفته.
طراحی لباس کار واقعا چشمنواز بود و به ایجاد اون فضای شاد و مینیمال نمایش کمک خیلی ویژهای میکرد. گرچه شخصا چندان ارتباطی بین رنگ انتخابی لباسها و کاراکترها پیدا نکردم، اما این طراحی لباس رو رضایتبخش میدونم.
نورپردازی کار به نظرم جای کار بیشتری برای مانور دادن داشت. جاهایی از کار میشد از نور موضعی روی برخی کاراکترها استفاده کرد که کمبودش حس میشد. بهتر بود از نورپردازی هم مثل طراحی لباس برای کمک به ایجاد فضای مدنظر در کار استفاده بشه.
ارجاعات فرامتنی کار بسیار برای بنده جذاب بود و به دل نشست. به صورت کلی من علاقه عجیب و ارادت خاصی به آثاری که ارجاع فرامتنی داره، دارم. از این جهت که یک اثر هنری رو میبینم و در کنارش، غبار از چند اثر دیگه توی ذهنم زدوده میشه و لذتی بیشتر میبرم. چه بهتر که این ارجاعات در خدمت اثر هم باشن. در سینما که ارجاعی به گاو مش حسن و طعم گیلاس کیارستمی بزرگ (که من بیش از همه صحنه مربوط به دیالوگ معروف طعم گیلاس رو دوست داشتم)، در ادبیات هم ارجاعاتی به سهراب سپهری ("خردههوشی، سر سوزن ذوقی..." و "تا مبادا که ترک بردارد...") شده بود. ارجاعات سینمایی کار کاملا همسو با محتوای کار بود و در قسمتهای درستی از کار استفاده شده بود. اما ارتباط اشعار سهراب سپهری با این فضا رو متوجه نشدم. شاید هم دلیل خاصی در استفاده از این آثار وجود نداشته. در انتخاب ارجاعات موسیقیایی کار اما با وجود دلنشین بودن اون آثار، کاش منطقی قویتر وجود داشت و کمی از آهنگهای پوپولار و عامهپسندتر فاصله گرفته میشد (نظر شخصی منه البته). جایی از اجرا هم بخشی بیکلام از آهنگ زیبای فرانسوی Et si tu n'existais پخش شد که بهترین انتخابشون بین آثار موسیقیایی بود حقیقتا.
پایانبندی کار به نظرم بهتر بود جور دیگهای رقم بخوره. یه مقدار این پایانبندی به اون فضای گروتسک نمیخورد و از کادر خارج شده بود. نظر شخصی من اینه که پایانبندی بهتر بود به سمتی ابزوردتر پیش میرفت و از درس اخلاقی و نتیجهگیری متقن فاصله میگرفت.
به صورت کلی قلب نارنگی شاهکار نیست اما نمایشی به شدت قدرتمنده در سبک خودش و به نظرم میتونه شروعی باشه برای تقویت نمایشهایی با این سبک و سیاق و امیدی برای پیشرفت روزافزون نمایشهای کمدی. ممکنه روزی برای بار دوم به دیدن این نمایش بشینم. خیلی خیلی از عوامل ممنونم.