تاریخ مرا قضاوت خواهد کرد
سمیرامیس بابایی
ماهنامهی دنیای تصویر
در زمانه ای زیست میکنیم که به سبب شبکه های مجازی و شبکههای خبری داخلی و خارجی با هجمهی حیرت آوری از تحریف تاریخ مواجه ایم. امور بدیهی در تاریخ نه به تفسیر غلط، که به سهولت شگفت آوری انکار می شوند. توگویی هرگز رخ ندادهاند یا به دلخواه ما رخ داده اند. و ناتاریخ - به پادکستی یک ساعته توسط یک بلاگرازناکجا- جایگزین تاریخ می شود و شگفتا که باورعمومی را هم شکل می دهد. دیگر مشخص است شبکه های خبری که پول و قدرت و سوگیری های خود را دارند
... دیدن ادامه ››
چطور می توانند حافظهی تاریخی را بازیچه ی اهداف خود قرار دهند. این در حالی است که اتفافا به سبب اینترنت دسترسی به اسناد و مدارک مکتوب و حقیقی بسیار بی دردسرتر از قبل شده است و امر پژوهش آگاهانه را بسیار راحت تر کرده است. این ها مقدمه ای است تا بگوییم چرا ادبیات نمایش مهمی است. ضرورت اجرایی ادبیات که یک تئاترمستند است این جا مشخص می شود. نمایش از دل این منجلاب اطلاعات گمراهکننده -دیساینفرمیشن- نقبی به دل تاریخ زده و امر خلاقه ای آفریده است. «ادبیات» با نگاهی پژوهشگرانه شخصیت هایی را از دل تاریخ بیرون و به اکنون ما کشانده و از خطابه- اجرا برای شرح حال تاریخ سیاسی کشور مدد جسته است. شخصیت های تاثیرگذاری که زیر خروارها دروغ و حُب و بغض و کینهی شخصی مدفون و به فراموشی سپرده شده اند. بنیامین در کتاب «تزهایی درباره ی مفهوم تاریخ» اشاره می کند«اگر تصویر گذشته به عنوان یکی از مسایل امروز بازشناخته نشود برای همیشه ناپدید می شود.» ادبیات با«به چنگ اوردن تصویری از گذشته که در لحظه ی خطر روشن می شود» همان جواب «چرا به تئاتر می پردازم»ای است که هر گروه نمایشی حقیقی قبل از شروع کاری از خود می پرسد. نمایش بصورت اپیزودیک خرده داستان هایش را کنار هم جمع می کند و در طول تاریخ سفر می کند: به زمان بسته شدن نطفه های آزادی خواهی و آگاهی تاریخ کشور می رود، گپ و گفت را با گشت و گذار درهم می آمیزد و رخداد های تاریخی مان را جستجو می کند. امور پیشبینی ناپذیر و محاسبهناپذیر را. هسته ی مرکزی نمایش همان ادبیات است. کلمهای ممنوعه که همیشه نیمه جان اما سخت باقی مانده و در مواجه همیشگی با سانسور است. این سانسور می تواند ماهیت زن ، یا نمایشنامه ای در جشن هنر شیراز، و یا اغراق در هویت ملی باشد. اجرا به سراغ استوار ساقی در زندان قزل قلعه می رود. فردی که در زمان استبداد پهلوی همیشه حامی زندانیان سیاسی بوده و حتا شرایط فرار آن ها را فراهم می کرده تا جایی که به او تهمت سمپات چپ را هم می زنند و از کار بیکارش می کنند . به اولین شناسنامه ایرانی سرک میکشد که به اسم زینب فارسی رقم خورده است- ایرانه خانوم زیبایی که به دام اعتیاد افتاده و چنان دردی میکشد که افیون، مسکن کوتاه مدتش میشود- و طاعون را به هیبت بازجویی نشان می دهد با لباس های چرمی سیاه و نقابی همچون نوک بلند پرندگان که در مقابل صدیقه دولت آبادی- از پیشگامان حقوق زنان- قدعلم کرده است و سرانجام به دستگاه سانسور ادبی میرسد که از هنرمندش می خواهد ایران و ایرانی دوره ساسانی را با تاریخی مغلوط به تصویر بکشد تا ما را با ناسیونالیسم کاذب مان باد کند و هویت تاریخی مان را با امری برتری جویانه و کینه ورزانه از مفهوم تهی نگه دارد! و اتفاقا پرده آخر نیز چنین تمام می شود: نمایشی به غایت غلو شده تا جایی که قاضی ساسانی را نماد خردمندی و عدالت نشان دهد.
از همان شروع کار چشم مان به دو کلاه اولیا و اشقیا می افتد که در بالای دکور قرار دارد و در طراحی لباس و نور تلفیق دو رنگ سبز و قرمز دیده می شود. ترکیبی اگاهانه از خیر و شر که همپوشان با هم در طول تاریخ قدم برداشته اند. نور پایان صحنه اما بیشتر قرمز است.
ما در نمایش با دو عنصر مهم مواجه ایم: فراموشی و بیماری. فراموشی برای آزادگان، و طاعون و افیون برای مردمان. دو عنصری که اگر حیاتش ادامه دار باشد در نهایت به نمایشی مضحک از تاریخ بدل می شود که درش فقط غارت است و ویرانی است و نابودی. این دو عنصر چون تار و پود در تمام طول نمایش آهسته و پیوسته بافته می شوند و در نهایت ختم می شود به مضحکه ای که هم اکنونِ تاتر است وهم اکنونِ برداشت های تاریخی.
تنها جای خالی این داکیو دراما وقایع معاصرتر است که به نظر نگارنده این هم در کار خللی ایجاد نکرده است .چرا که تاریخ چون زنجیره ای بهم پیوسته و پویا است و آیندگان این داکیودارما را تکمیل خواهند کرد. قیام ها را به نمایش در خواهند آورند، شخصیت های فراموش شده یا ضبط شده ی توسط جسدمعاشان را بر روی صحنه زنده خواهند کرد و گرد و غبار فراموشی را از بدن های مجروج و دردمندشان خواهند زودود. شخصیت ها روی صحنه خواهند آمد و از خود خواهند گفت و ما بسان شاهدان تاریخ روزی به خاطر شرافت و شجاعت شان و به خاطر« تاریخی که سرودند در حماسهی سرخ شعرشان» از آن ها قدردانی خواهیم کرد- همچنان که از استوار ساقی- و بخاطرشان خواهیم سپرد.