موضوع کار بسیار هوشمندانه انتخاب شده و احتمالا اکثر خانواده های ایرانی بالاخره بخشی از این اجرا رو لمس کردن و باهاش همذات پنداری خواهند داشت.
بازی ها از جهت ارتباط کاراکترها با هم بسیار باورپذیر بود، هم رابطه مادر و فرزندی رو میدیدیم چند دقیقه بعد رابطه زن و شوهری و غیره، اما از نظر موضوع کار برای من به شخصه باورپذیر نبود، اینجاست که انتخاب همچین موضوع قابل لمسی شمشیر دولبه میشه، چون هممون دیدیمش و لمسش کردیم باید خیلی خیلی خیلی خوب بازی بشه تا حسی رو در من مخاطب برانگیخته کنه که متاسفانه این اتفاق حداقل در اجرایی که من دیدم به خوبی نیفتاد، البته غافل نشیم از چندین صحنه فوق العاده خوب مثل صحنه بادکنک که تا ابد در ذهن من باقی خواهد موند.
نقطه ارتباط با مخاطب به نظر شخصی من درست انتخاب نشده بود چون که به هیچ نتیجه خاصی نمیرسه و از مسیر اجرا دور میشه کاملا، با یه تغییر ساده و انتقالش به بعد از بخش بحث ازاد اونوقت کاملا در راستای کار میشه و واقعا مخاطب رو درگیر می کنه، ما دلایلمون رو گفتیم برای رفتن و موندن حالا نظر شما چیه؟ بریم؟ بمونیم؟ شما چند تا بگید، ممکنه اینقدر حرفاشون خوب باشه که حتی بشه در اجراهای بعد ازشون استفاده بشه و بخش بغل هم کاملا جا میفته چون مخاطب شرکت واقعی کرده، احساساتی شده حالا این بغل کمکش می کنه.
شاید ۱۰ اجرا کم باشه برای پخته شدن کار و امیدوارم تمدید بشه.
تیم یوسفی/برفینژاد یکی از تیمهای مورد علاقه من در تئاتر هست و همواره دیدن کارهاشون برام لذت بخشه، دمتون گرم