اَمان
با وارسی در زندگیِ انسان رفته رفته به این نکته پی میبریم که هر چه جلوتر میآییم اسباب رنج خود را هم بیشتر میکنیم و وقتی به گشایش میرسیم تازه با این حقیقت مواجه میشویم که «خب حالا که چه؟»
نگاه به این زنان، موقعیتشان، حضورشان و داستانشان نکنید. این ها بهانهاس.
بهانه ای برای آن که نویسنده به التهاب درونمایه نوشتار خود بیفزاید، تصور کنید اَمان با حضور پنج مرد روایت میشد. قطع به یقین میتوانستیم داستان هایی شاید هولناک تر تعریف کنیم. پس شمایِ ظاهری داستانک ها قابل تعمیم به هردو جنس میتواند باشد. اما در باطن قصه به چه میخواهیم برسیم؟ پاسخ به این سوال که به راستی به هنگامه یِ فرار از رنج و مصائب تلخ زندگی به کجا پناه بریم؟ کدام کار درست را انجام دهیم؟ آیا واقعا ملجعی برایِ تسکین خراش روحِ انسانی وجود دارد؟ به شخصه برای من در این ۵۹ سال زندگی پاسخی جز «خیر» نیست، اما آدمی بطور معمول از آنجا که با جدا شدن از آغوش ِ پناهوارهیِ مادر پا به حقیقت دنیا میگذارد و به اصطلاح بزرگ میشود همواره به دنبال خانهی امنی میگردد تا آنجا درد و دل کند و دچار بخشش و سبکیِ روح شود. غافل از آنکه از خود بپرسد اساساً چه مبنایی بر تشخیص قصور و مقصر وجود دارد. حال همه ی این ها را با جامعهی ایران که هویتی گمشده دارد پیوند دهید، نتیجه بحرانی میشود که قابل حل نیست، خصوصاً وقتی پایِ زن در میان باشد که امروز روزِ به دنبال ارزش ِ وجودی و رهاییِ خود از قفس ِ ایدئولوژیِ چماق به
... دیدن ادامه ››
دستان باشد.
متن را دوست دارم به خاطر آنکه به تنها وظیفه ی خود بی غل و غش عمل میکند: روایت یک قصه بی آنکه بخواهد خشگل حرف بزند، همچنین تکنیک دارد: در اپیزود اول حرف ها پاره پاره و جدا جدا نیستند بلکه فقط هیچ فعلی وجود ندارد تا تکمیل آن به عهده ی مخاطب بیفتد، اپیزود دوم با سرعت روایت میشود، اپیزود سوم روایت از طریق پرسش مطرح میشود، اپیزود چهارم لحنِ بیانی دارد و در اپیزود آخر جملات دستوریست، که به فراخور شخصیت ها به نگارش درآمده.
در مواجهه با کارگردانی سلیقهای عمل میکنم و با توجه به پتانسیل داستان توقع بیشتری دارم.
و در مورد بازی ها اپیزود اول را بخاطر تفاوت ریتم و تمپوی درونی و بیرونی بازیگر که متناسب با کاراکتر است از همه بهتر میدانم و الباقی را در سطحی معقول میبینیم.
نمایشی خوب که سهم عباس جمالی در خوب بودن آن بیشتر از همهست.
برقرار