در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
با توجه به راهپیمایی مناسبتی جمعه ۳۰ شهریور در محدوده مرکز شهر، لطفا حتما در زمانبندی حضور خود برای تماشای برنامه‌های هنری، تمهیدات لازم را در نظر بگیرید.
تیوال | سجاد آل داود درباره نمایش وَرَق‌الخیال: دیشب به تماشای اثر ورق الخیال (به توصیه‌ی دوستان از ردیف‌های بالا) ن
S3 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 06:33:45

دیشب به تماشای اثر ورق الخیال (به توصیه‌ی دوستان از ردیف‌های بالا) نشستم و نکاتی که در مورد متن آقای عارفی دارم را در این نوشته عرض میکنم.
نکاتی که در مورد بازی‌های یا کارگردانی وجود دارد را دوستان اکثرا گفته‌اند و شاید بعدا اشاره‌ای به آن‌ها نیز داشته باشم.
متنی که مشاهده کردم حاوی نکات بسیاری برای من بود که به دلیل علاقه‌ام به تحلیل متن‌های اجراها ابتدا به تحلیل آن خواهم پرداخت.
 
به نظرم متن دارای اشاراتی فلسفی است که بسیار قابل اعتنا هستند و سعی میکنم در این متن به توضیح آن‌ها بپردازم.
 
(طبعا متن حاوی اسپویل است.)

اگزیستانسیالیسم و ابزورد:
نمایش برای ما با به نوعی سر رفتن حوصله زندان‌بانان قصه از نبود زندانیان شروع ... دیدن ادامه ›› می‌شود که آن‌ها را به این وا می‌دارد تا به نوبت خود را در جایگاه زندانی قرار دهند و شکنجه شوند. موضوعی که ما را یاد ایده هایی اگزیستانسیال مثل بد باور از ژان پل سارتر یا برداشت آلبرکامو از ابزورد می‌اندازد.
 
به عقیده سارتر انسان‌ها اساسا آزاد هستند و می‌توانند تصمیم بگیرند و البته مسئول اعمال خود هستند. این آزادی صرفا در گرفتن تصمیمات اولیه نیست بلکه در تصمیمات کلان‌تر مثل تعیین ماهیت خود، تعیین مسیر زندگی و تعیین ارزش هاست. اما این آزادی به همراه خود مسئولیت می‌آورد. این نظریات بیان می‌دارد که هیچ فشار خارجی نمی‌تواند ماهیت ما را تعیین کند بلکه این ما هستیم که با انتخاب‌هایمان این ماهیت را می‌سازیم. 
در نظریه بد باور سارتر یک فرد به خود دروغ می‌گوید تا آزادی خود را زیر سوال ببرد و تظاهر می‌کند که اعمال او توسط عوامل بیرونی ایجاد گردیده‌اند و نه با انتخاب‌های خودش.
مثلا طبق این نظریه ممکن است شخصی بگوید که من فقط دارم دستورات را انجام می‌دهم یا بگوید من گزینه‌ی دیگری نداشتم یا بگوید من “ملولم”.
همچنین اشخاص در این نظریه ممکن است ارتباط زیادی با نقشی که جامعه به آن‌ها بدهد برقرار کنند و به این روش از احتمالات گسترده تر پیش رویشان اجتناب کنند.
در نظریه بد باور سارتر اشخاص آزادی خود را برای ایجاد تغییر در سیکل معیوب نادیده می‌‌گیرند و به بازی تکراری ادامه می‌دهند و مدام نقش عوض می‌کنند. ورق الخیال یک مثال کلاسیک از نظریه بد باور سارتر است که در آن افراد برای جلوگیری از مواجه با این علم که می‌توانند شرایط را تغییر دهند خود را گول می‌زنند. همچنین زندان‌بان‌ها شاید می‌توان گفت خود را درگیر بازی‌های عبث و تغییر نقش کرده‌اند تا از مواجه با حقایق موجود در مورد هویت خود اجتناب کنند. طبق نظریه بد باور آن‌ها از پذیرش شناوری و پیچیدگی هویت‌های خود سرباز می‌زنند تا به جای آن به نقش‌های از پیش تعیین شده خود بپردازند و در امنیت این نقش‌ها باقی بمانند. همچنین تغییر نقش‌ها به آن‌ها اجازه می‌دهد که از پذیرفتن مسئولیت کامل بابت آن کسی که هستند اجتناب کرده و به جای آن در فضای راحت تر یک هویت کاملا مشخص و البته دروغین به سر ببرند.
آن‌ها به نوعی با این بازی‌ها از پذیرفتن این حقیقت که هویت آن‌ها به زندانی یا زندان‌بان محدود نمی‌شود اجتناب می‌کنند و این اجتناب در مقابل پذیرش این موضوع قرار دارد که آن‌ها می‌توانند در هرلحظه خود را باز تعریف یا بازسازی کنند (همانطور که در جلوتر شرح خواهم داد). این در واقع یک نکته کلیدی در بد باور سارتر است. دروغگویی به خود برای فرار از بار مسئولیت آزادی!
 
با نقش بازی کردن در بازی تغییر نقش بین زندانی و زندان‌بان کاراکتر‌های اجرای ما به نوعی در این توهم به سرمی‌برند که نقش‌های آن‌ها توسط نیرویی خارجی تعیین شده است. چیزی مثل ساختار زندان یا مفهومی مثل قسمت. این موضوع به آن‌ها اجازه می‌دهد به نوعی مسئولیت در مورد آن کسی که هستند و شرایطشان را برون سپاری کنند با این وجود که آن‌ها آزادی تغییر را دارند همانطور که همه در پایان به این تصور می‌رسند. مثلا جایی که شخصیت اسماعیل گرجی می‌گوید که میخواهد حرف بزند. شخصیتی که فکر‌میکرده ماهیتش با عدم توانایی صحبت گره خورد‌ه است.
 
در نظریه بد باور سارتر به نوعی این دروغگویی به خود به صورت یک تقسم در خودآگاه شخص بیان می‌شود. تقسیمی که طی آن در یک سطح شخص از حقیقت آزادی و مسئولیت خود آگاه است اما در سطحی دیگر آن‌ها این آزادی را نفی می‌کنند و تظاهر می‌کنند آزاد نیستند و به این شکل است که دروغگویی به خود متولد می‌شود. در این دروغگویی در واقع دروغگو و کسی که دروغ را می‌شنود یک نفر هستند.

زندان‌بان‌ها سعی دارند از ابزورد بودن موقعیت خود با ایجاد بازی‌ها و نقش های جدید بگریزند اما آن‌ها در یک چرخه بسته زندانی باقی می‌مانند. موضوعی که من را شخصا یاد افسانه سیزیف از آلبرکامو و خروج ممنوع از سارتر انداخت.
این موضوع که نقش بین زندانی و زندان‌بان قابل تغییر است به نوعی سعی در بیان این موضوع دارد که این نقش‌ها در نهایت بی معنی هستند و به نوعی روی ابزورد بودن وجود صحه می‌گذارد. این موضوع در ذهن من نقبی است به فلسفه آلبرکامو که در آن جستجوی معنی در یک دنیای بی معنی امری ابزورد است اما ما باید به جستجو برای معنی ادامه دهیم.
نمونه‌ای خوب از بازتاب نظریه بد باور سارتر در یک نمایشنامه نمایش نامه خروج ممنوع است که از سه کاراکتر که در جایی که جهنم است گیر افتاده‌اند تشکیل شده است و خواندن آن را به علاقه‌مندان توصیه می‌کنم.
 
طبیعت واقعیت و تصور:
استفاده از ورق الخیال یا همان ماریجوانا برای تغییر تصوراتشان توسط زندان‌بان‌ها من را بسیار یاد تمثیل غار از افلاطون می اندازد. در این تمثیل زندانی‌ها در یک غار زندانی شده‌اند و سایه‌های روی دیوار را با واقعیت اشتباه می‌گیرند و ورود منجم دربار و مطاع درباری‌اش در واقع کاتالیزوری است که به زندان‌بان‌ها کمک می‌کند چیزی فراتر از واقعیت نزدیک به خود را ببینند و در اصل کمک می‌کند آن‌ها به حقایق عمیق‌تری در مورد خود برسند. این موضوع می‌تواند تصویر‌سازی‌ای باشد که در یک مسیر فلسفی از ندانستن به سمت دانش طی می‌کنیم و در واقع طبیعت واقعیت و چیزهایی که فراتر از تصور محدود ما نهفته است را نشان می‌دهد.
یکی از موضوعاتی که به نظر من در این متن مورد استفاده قرار گرفته است ذهنیت‌گرایی یا سوبژکتیویسم است. این ایده بیان میدارد که واقعیت با تجربیات ما و درک ما شکل داده می‌شود. این موضوع در تجربه داستان‌هایی که منجم زندان‌بان‌ها را به آن‌ها می‌برد نشان داده می‌شود. داستان‌هایی که در آن‌ها واقعیت‌ها توسط تجربیات و هویت خودشان شکل می‌گیرد. 
 
هویت و شناوری نقش‌ها:
تغییر نقش زندانبان‌ها به زندانی و بالعکس به نوعی بازتابی از ایده اگزیستانسیال سارتر است که بیان می‌دارد “وجود بر ماهیت مقدم است” و این به این معنا است که اشخاص با ماهیتی مشخص تعریف نشده بلکه باانتخاب‌ها و اعمالشان است که تعریف خواهند شد. این موضوع که در واقع زندان‌بان‌های ما روزی زندانی بوده‌اند وبه این زندان آمده‌اند و حالا زندان بان شده‌اند و گاهی مجددا نقش عوض می کنند بیانگر این حقیقت است که هویت آن‌ها ثابت نیست و مدام در حال تخریب و بازسازی است.
 
دنیای خیالی و ساختار‌های اجتماعی:
چینش کلی این متن و دنیای خیالی‌ای که تصویر می‌کند که در آن نقش‌ها در یک فضای بسته دایروی ایفا می‌گردند در واقع حتی به نوعی بیانگر نظریه فلسفی برساخت‌گرایی اجتماعی است. این نظریه فلسفی بیان می‌دارد که بسیاری از چیزهایی که ما واقعیت در نظر می‌گیریم توسط تعاملات اجتماعی و نرم‌های فرهنگی ایجاد شده است. نقش زندانی و زندان‌بان نقش‌هایی طبیعی نیستند بلکه درون فضای بسته زندان ایجاد می‌شوند که خود زندان نیز یک برساخت اجتماعی است. 
دخالت منجم در دنیای زندان‌بان‌ها به نوعی از جا کندن همان برساخت‌های اجتماعی است. با به چالش کشیدن تصویر زندان‌بان‌ها از کسی که هستند منجم در واقع آن‌ها را ترغیب می‌کند تا حقایقی که پذیرفته‌اند را به چالش بکشند. چیزی که ما را بسیار یاد فلاسفه پست مدرن می‌اندازد که معمولا سعی دارند روایت‌ها و حقایقی که جوامع پذیرفته اند را به چالش بکشند.
 
ساختار دایروی و بازگشت جاودانه:
ساختار استیج دایروی که بازی‌ها درون آن اتفاق می‌افتند من را یاد مفهوم بازگشت جادوانه از فردریش نیچه انداخت که به بیان صریح ویکی پدیای فارسی مفهومی فلسفی است که بر تکرار دوری و بی‌نهایت زمان دلالت دارد. بر این اساس اتفاقاتی که عیناً شبیه به هم هستند تا ابد به‌طور مداوم و دقیقاً به همان شکل رخ می‌دهند. ورق الخیال به نوعی قصد دارد بیان کند که این نقش زندانی و زندان بان از گذشته تکرار شده است و درآینده نیز تکرار خواهد شد. این متن سعی دارد بیان کند که به نوعی تله‌ای اگزیستانسیال وجود دارد که در این تله هویت یک فرد همواره در یک حلقه از نقش‌ها گیر خواهد کرد و تکرار خواهد شد و به نوعی تم ابزورد را در این کارتشدید می‌کند. تکراری که آه اسماعیل گرجی در پایان کار هم به نوعی بیانگر رنج‌های تکرار شده همه زندانیان و زندانبان‌ها در تاریخ ایران است. (یا هر جای دیگر!)

در ضمیمه نقاشی‌ای را از تمثیل غار افلاطون قرار داده‌ام.
سجاد آل داود عزیز
یه کم "از ظن خود شد یار من" نوشتی
۱۲ شهریور
دیدگاه فلسفی داشتن بینهایت راهگشا و مفیده ، من بشخصه همه کسانی که ساده نگر و سطحی هستند را بدور از دیدگاه فلسفی یافتم ولی پاشنه آشیل این نگاه غرق شدن در جزییات و پروبال دادن به برداشتهاییه که فقط با فلسفه قابل توجیه هستند و شاید در اصل اثر وجود نداشته اند، من مطلب شما رو خواندم و در اون نکات ارزشمندی پیدا کردم اما نمیتونم همشون رو به این نمایش الصاق کنم و بدون خوانش سیاسی ورق الخیال رو تفسیر کنم، البته اصراری ندارم اما برای من این نمایش بعد فلسفی کمرنگتری نسبت به سیاست دارد.
۲۴ شهریور
محمد کارآمد
دیدگاه فلسفی داشتن بینهایت راهگشا و مفیده ، من بشخصه همه کسانی که ساده نگر و سطحی هستند را بدور از دیدگاه فلسفی یافتم ولی پاشنه آشیل این نگاه غرق شدن در جزییات و پروبال دادن به برداشتهاییه که ...
درسته محمد جان، قطعا ممکنه بعد سیاسی برای مخاطبی بولد تر باشد. من با اینکه بعد سیاسی و تاریخی را دیدم و حس کردم، ولی بعد فلسفی برای من بولد تر بود و البته حس می‌کنم که لزوما نیازی نیست که بعد فلسفی به طور خاص ساخته شده باشد و سوار متن شده باشد بلکه از همین ساده ترین چیز‌ها می‌توان "ترجمه"‌های فلسفی داشت. شاید هم این مشکل دیدگاه فلسفی است، ممکن است آدم را از برخی واقعیت‌ها دور کند و به سمت Confirmation Bias ببرد. نوشتن من در مورد ورق الخیال فکر می‌کنم یک روز زمان نیاز داشت و به نظر من این دیدگاه فلسفی در دنیای برساخته نمایش ورق الخیال برایم قابل توجیه است. ممنونم از توجهت به این نوشته، کامنتت برام ارزشمند بود.
۲۴ شهریور
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید