ورق الخیال اجرایی برای یکبار تجربه کردن نیست. تماشای دوبارهاش نبوغ نویسنده و جنون بازیگرانش را قابل درک و لذتش را دوچندان کرد. متن ابدا پیچیده و گنگ نیست با این حال تفاوت نور در خیال و واقعیت ، تغییر لحن و تفاوت کنشها به درک بهتر کمک میکنه.
این جهان زندان و ما زندانیان
حفره کن زندان و خود را وارهان
شخصیتپردازی بینظیر است. در این نمایش هر معلولی زاییدهی علتیست که متن از پیش برایش چارهاندیشی کرده. زندانیای که زندانبان است یا زندانبانی که خود زندانیست؟! یک لوب تکراری در گذار تاریخ این سرزمین در صحنهای مدور! خروج منجم ( سلسلهی صفویه ابدالدوام است ) و آیِ بوالغاک چشم در چشم تماشاچی هشداریست از دلِ تاریخ برای آگاهی و آزادی.
ما درین انبار گندم میکنیم
گندم جمع آمده
... دیدن ادامه ››
گم میکنیم
مینیندیشیم آخر ما به هوش
کین خلل در گندمست از مکرِ موش!
موش تا انبار ما حفره زدهست
وز فنش انبار ما ویران شدست
اول ای جان دفعِ شرِ موش کن
وانگهان در جمع گندم جوش کن!
دفتر نخست مثنوی معنوی
.
پ.ن: دیالوگی رو از اجرای گذشته خیلی دوست داشتم که متاسفانه نتونستم تو حافظه نگهش دارم و تو این اجرا حذف شده بود! کلا کار تغییراتی داشت ولی مهمترین مساله برای من فقدان انرژی و صلابت اجراهای اول بود. از ریتم افتاده بود. انگار روح کار رو ازش گرفته بودن و صد حیف!!! اما همچنان درخشان.
من فکر میکنم دیشب بدترین و بیفرهنگترین تماشاچیان تئاتر دور هم جمع شده بودند! خندههای بیموقع تو لحظههای دراماتیک مخصوصا اون آیِ آخر که میشه براش ساعتها گریه کرد ولی عدهای خندیدن!!! بارها و بارها صدای سرفه و نورِ موبایل!!! شخص کناری من در طول اجرا خوابید. از مهمانان هم بودند. نیاید دوستان.