یعقوب وار وا اسفاها همی زنم
دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست
مولوی
حکایت مخاطب جدی تئاتر و نمایشی شورانگیز و تاثیرگذار در این روزگار، حکایت یعقوب است و یوسف در سال های فراق. سال های قحط هنر است و مخاطب، چاره ای ندارد جز چنگ انداختن به هر اثری که حیات فرهنگی اش را تداوم بخشد. اگرچه این به کم راضی شدن ها، در تشکیل و تربیت ذائقه فرهنگی جامعه بی تاثیر نخواهد بود. یکی از علت های تنزل سلیقه فرهنگی جامعه طی دهه های اخیر، همین به کم راضی شدن هاست.
تعامل تئاتر با مخاطب، در لحظه رخ می دهد و با بسته شدن پرده، این تعامل نیز تمام می شود. این ویژگی تئاتر باعث می شود مخاطب امروز، هرچقدر
... دیدن ادامه ››
هم از نمایش های بی مایه روی صحنه، کلافه شده و به ستوه آمده باشد، انتخاب دیگری نداشته باشد. امروز دیگر نمی توان "ملاقات بانوی سالخورده" آقای سمندریان را به تماشا نشست. اما می توان آثار سعدی و گوته را خواند، می توان فیلم های هیچکاک و چاپلین را دید، می توان موسیقی باخ و شوپن را شنید، می توان تابلوهای سزان و پیکاسو را تماشا کرد. مخاطب ادبیات می تواند اشعار و داستان های مهمل امروز را نادیده انگارد و با سعدی و نظامی و مولوی، با نیما و اخوان و سایه شعر را بشناسد، با زولا و داستایفسکی و همینگوی، با ساعدی و محمود و چوبک داستان را بفهمد و سلیقه و ذائقه فرهنگی اش را پرورش دهد. پرگویی نکنم، در مورد سینما و موسیقی و نقاشی هم به همین منوال است.
تئاتر در لحظه زنده است و این ویژگی منحصر به فرد آن است. تئاتر با خاموش شدن چراغ های سالن متولد می شود و با روشن شدن آنها می میرد. نمایش پیش چشمان مخاطب می میرد و به هر اندازه که موفق به ایجاد تاثیر شده باشد، در ذهن و یاد مخاطب زنده خواهد ماند. تجربه موفق مواجهه با نمایش، همانند وصال معشوقی است که می دانی زمانش محدود است و فراقش محتوم. پس این ویژگی تئاتر را می توان ضعف و قوتی توأمان انگاشت.
پرسش اینجاست: وظیفه مخاطب جدی تئاتر در این شوره زار فرهنگی و هنری چیست؟
به گمانم ما امروز با سه دسته اثر مواجهیم:
1- آثاری که هیچ نسبتی با تئاتر ندارند و تنها برای جیب مخاطب کیسه دوخته اند: این ها با توسل به حیله های گوناگون، از جمله به خدمت گرفتن چهره های محبوب شده در فضاهایی غیر هنری، مخاطب جذب می کنند. چه مخاطبی؟ مخاطبی که تسلیم ساز و کار سلبریتی محور شده، مخاطبی که زیر بمباران زباله های ضدفرهنگی نتوانسته خودش را حفظ کند و نابود شده، مخاطبی که در حضیض اضمحلال فرهنگی به سر می برد. از آن کلاهبرداری که به اسم تهیه کننده یا کارگردان، سوار موج ضدفرهنگی می شود، نمی توان انتظاری داشت. او دارد کارش را انجام می دهد. اما می توان به این گروه از مخاطبان نهیب زد که: "مشتری این راهزنان فرهنگی نشوید! حتی اگر هزینه مالی اش برایتان مهم نیست، به فکر هزینه گزاف فرهنگی آن باشید. نگران بلایی باشید که این دزدان سر گردنه بر سر ذهن و حس و ذوقتان می آورند".
اما مخاطب جدی تئاتر به گمانم می تواند و باید این آثار را نادیده انگارد. چون این آثار در واقع هم، بر خلاف هیاهوی بسیارشان، بسیار ناچیزند. همچون کف روی آب محو می شوند. به هیچ وجه در یک سیر تاریخی نامی از آنها برده نخواهد شد. مطلقاً نقش تعیین کننده ای ندارند، اگرچه قادر به جهت دهی به ذائقه فرهنگی جامعه هستند. بنا بر این باید به این ها بی اعتنا بود، چون اعتنا به این آثار، کوه ساختن از پر کاهی ناچیز است و خدمتی است به صاحبانشان که همین را می خواهند. در نمونه اخیر این آثار، البته دیدیم که هیاهوی اثر و سینه چاکانش تا چه حد برای مخاطبان تئاتر آزاردهنده بود. این آزار را درک می کنم، اما معتقدم پرداختن بیش از اندازه به این کاسبی ها، خود به نوعی ارزش قائل شدن و بها دادن به آنهاست.
2- آثار شریفی که هنوز خوب نیستند: این آثار دغدغه تئاتر دارند و در راه این دغدغه بیش و کم تلاش می کنند. قدم اولی که باعث می شود مخاطب دست در دست این آثار بگذارد، صداقت و شرافت در کار است. مخاطب می فهمد که این تئاتر است، نه کاسبی. اگرچه بسیاری از این آثار پر از حفره های ریز و درشت بوده، اساساً به حد خلق یک اثر نمی رسند، اما همین صداقت و شرافت بین مخاطب و اثر، نوعی از همدلی را بر می انگیزد. این همدلی باید با نقد تند دوستانه همراه شود. مخاطب باید نقاط ضعف را به صاحب اثر گوشزد کند و صاحب اثر هم گوش شنوایی داشته باشد. صاحب اثر باید آغوشش را برای هر نوع نقدی باز کند. او باید بداند که مخاطبی که بی رحمانه اثرش را نقد می کند، با او همدل است و در این مسیر آرزوی رشد و تعالی او را در دل دارد. به نظرم می رسد ملاحظه و تعارف کردن مخاطب با صاحب اثر و نادیده انگاشتن نقاط ضعف اثر، نوعی خیانت به اوست. نقد بی تعارف و در عین حال همدلانه، عامل حرکت و تکامل صاحب اثر است. این را هم مخاطب باید بداند و هم صاحب اثر.
3- آثار ارزشمندی که روی صحنه می روند: باید از این آثار حمایت کرد. این آثار تک مضراب هایی هستند که از سمفونی باشکوه تئاتر برایمان باقی مانده اند. این آثار نفس های بریده بریده تئاتر محتضر امروز هستند که دارند تلاش می کنند آن را زنده نگه دارند. باید این نفس ها را غنیمت شمرد و آن ها را در حد توان تقویت کرد. البته این به معنی تقدس این آثار نیست. باید آنها را هم نقد کرد و نقاط قوت و ضعفشان را توضیح داد. اما به عنوان معدود آثار خوبی که هنوز روی صحنه باقی مانده اند، قابل ستایش و تحسین اند. این آثار هستند که طی زمان، بیش و کم در یاد مخاطبان باقی می مانند.
باید توضیح داد که بی تردید برای هر فرد، مصادیق آثاری که در این دسته بندی ها قرار می گیرند، متفاوت است. شاید در مورد آثار گروه اول، اتفاق نظری نسبی میان مخاطبان وجود داشته باشد، اما در مورد مصادیق گروه دوم و سوم مناقشات بیشتر خواهد بود. به گمانم این اختلاف نظر چندان اهمیتی ندارد، چون می توان و باید در مورد این اختلاف نظر گفت و شنید. آن چه اهمیت دارد این است که نحوه مواجهه با آثار برای مخاطب روشن شود. این نحوه مواجهه نیز نیاز به بحث و تبادل نظر دارد. امیدوارم این مطلب بتواند نقش شروع کننده این تبادل نظر را ایفا کند.
سخن پایانی این که مخاطب جدی تئاتر، امروز همچون یعقوب دلتنگ یوسف است و آرزویی جز "دیدار خوب یوسف" در سر ندارد. باید دانست بحثی و مناقشه ای اگر در می گیرد، هدفش جز تعالی فضای هنری امروز نیست. پس باید برای رسیدن به این هدف تلاش کرد.