در حـال و هــوای وَرقُ الــخیــالْ
اولین شب اجرا
زاویه دید ردیف دوم باکس وسط [تمامی جایگاه ها دید خوبی دارد]
طول اجرا یک ساعت و بیست دقیقه
تقریبا بدون تاخیر
"دیاری را میشناسم که
درختان در بهار شکوفه نمیدهند، بار ِ سبز میدهند.
در قنات ها، ورق الخیال روان است که رسد به رودها.
از
... دیدن ادامه ››
آسمان باران نمیبارد، بادِ سبز میبارد.
ستارگان همه از جنس ورق
و دو خورشید در آسمان طلوع میکند.
قوت غالب آدمیان نان نیست، ورق الخیال است.
آدمیان در آنجا سبز را کِشت نمیکنند، با سبز زندگی میکنند.
لب ها خندان
دلها خوش
و نفسها در ورق الخیال گرمِ گرم است.
آدمیان در صلحِ با زمین و زمان "
_____________________________________
در این وادی خیالی که هپروتی است پُر عیش، قلم نویسنده ایده ای را نگاشته که ظرافت دیالوگ ها با ادبیات خاص کلاسیک در کنار هنرنمایی فرم و حرکت نقش پردازان، نمایشی بدیع و نغز خلق کرده است.
در ابتدا صدای ساز دیجیریدو چون زنگاری موهوم شنیده میشود برای گذر از کنون و قدم گذاشتن به برهه ای از تاریخ ؛ سازی که برای داستان سرایی استفاده میشود نوید این را میدهد که روایتی چشم نواز را شاهد خواهیم بود.
با وجود پکیجی قوی از بازیگران و کارگردانی و نویسنده و طراحی ها؛
اما این ترکیب خوش رنگ و لعاب، برای من درون مایه ای عمیق یا شگفتی به همراه ندارد و پس از مدتی از آغاز اش ، دیگر متن حتی توان جذب ذهن و ماندن در خط روایی با تمپوی مناسب را نمی یابد و من تماشاگر ، اجرایی بدین طولانی را تاب نمی آورم و از یک نقطه ای به بعد همه چیز کمرنگ شده و موجب رخوت میشود.
شوربختانه تئاتری نبود که در ذهن ام رسوخ کند و بتوانم با مرور خاطره اش، دل آگاهی و کشفی داشته باشم. گرچه یاران گروه تلاش و مشقت زیادی متحمل شده بودند برای ساختن بهترین قابها.
مطلقا ایرادی به بازی ها نیست و کارکتر بوالهوس برایم جذاب تر بود.
به زعم بنده نمایشنامه آن چیزی نبود که انتظار می رفت و در مدت کوتاهتری میتوانست مضمون خود را منتقل کند.
آنقدر کُند پیش رفت که در پایان هم نتوانست غافلگیر ام کند.