یاداشت دکتر ارمغان بهداروند درباره نمایش »گنجشک مفرغی»
شاعر و نویسنده و منتقد
جزایر تک نفره رویا
ترسیم آنچه در لایههای پنهان جامعه میگذرد جز با همزیستی و اشتراک در وضعیت اجتماعی ممکن نمیشود. مصیبت محتوم این روزگار، نامرادی مردمی است که در رنجها و ریاضتهای خود، متوقف شدهاند و جمعیتی ناکام را رقمزدهاند که خود و دیگری را در این ناخوشاحوالی مقصر و مؤثر میپندارند.
زیست فردی بر الگوهای همزیستی غلبه کرده است و جزایری تکنفره از پس فقدان گفتوشنودها و انقراض انتسابها رو به فزونیست. جامعهای که هر کس در آن صرفاً آرمان و آرزوی خود را دنبال میکند، به نهادی کور و کر بدل میشود که جز انکار ناگزیر دیگران مقصدی ندارد.
نمایش «گنجشک مفرغی» شهرام کرمی محصول مواجهه با چنین غربتی است. نویسنده بیپذیرش هیچ مخاطرهای در متن، آدمهای رنجورش را به صحنه میآورد
... دیدن ادامه ››
و در شاعرانهترین شکل ممکن، ناکامیشان را روایت میکند. آدمهایی که هر چه قدر بیشتر دیده و شنیده میشوند، بیشتر با ما نسبت پیدا میکنند. «گنجشک مفرغی»، معرکه بودن و چگونه بودن است و اگر همه علائم مشهود، دال بر غلبه فنا و فترت متصور شود اما امیدواری و آرزومندی مؤکدی در آدمهایش لمس میشود که نمیگذارد مخاطب از رنج و ریاضتهای روایتشده مخمور شود و همچنان به ادامه و استمرار میاندیشید.
مؤلف «گنجشکهای مفرغی» جامعه دراماتیک نمایش خود را بر مبنای جهان جایگزین (شخصیت پیرمرد)، جهان واقع (شخصیت ثربا)، جهان رؤیا (شخصیت نریمان) و جهان جنون (شخصیت منوچ) طراحی کرده است و این جهانهای موازی بیهیچ دخالتی در نظام زیستی یکدیگر و تغییری در سرنوشت همشکل میگیرند و ختم میشوند.
نتیجهای متعارف که با ناتمام گذاشتن نمایش، ارزشافزودهای برای مخاطب باقی نمیگذارد و ناکامی و نامرادی آدمهای نمایش که نمایندگان جامعهی بیرونی متن هستند را تعمیق میبخشد. انگار که مؤلف برای بدرقهی مخاطبان، فراموشی را انتخاب کرده باشد. شاید این مقصد متعارف، معاصرت بیشتری با مختصات زیستی ما داشته و تألیف تئاتری حیات اجتماعی ما باشد اما نمیتواند نسخه علاجبخش صادره از مؤلفی محسوب شود که بهخوبی به تکلیف شهروندی خویش آگاه است.
شهرام کرمی، «گنجشک مفرغی» را به وسواس و مراقبت شاعرانهای نوشته است و پژواک بسیاری از دیالوگهای فلسفی او، در ذهن مخاطب استمرار مییابد و به تولید اندیشه و درگیری مفهومی ختم میشود. تجانس باورپذیر دیالوگها باشخصیتها به پذیرش منطقی آنها کمک کرده است و هیچ تصنعی در گفتوگوهای آدمها حس نمیشود و مؤلف در مقام کارگردان نیز کوشیده است که سرشت و سرنوشت هر شخصیت را توأمان با کمک حرکت، نور، اشیا و رنگ عنوان کند. شهرام کرمی در این متن، جدال نومیدی و امید را به صحنه آورده است و «گنجشک مفرغی» او که هرگز از زمین سر برنکرد و نقشهی نریمان را نقش بر آب کرد، یادآور شعر کتیبهی مهدی اخوان ثالث است که همجهانی نعل به نعلی با این نمایش دارد:
و ما تا مدتی چیزی نمیگفتیم/ پسازآن نیز تنها در نگهمان بود اگر گاهی/ گروهی شک و پرسش ایستاده بود/ و دیگر/ سیل و خستگی بود و فراموشی/ و حتی در نگهمان نیز خاموشی/ و تختهسنگ آنسو اوفتاده بود/ شبی که لعنت از مهتاب میبارید/ و پاهامان ورم میکرد و میخارید/ یکی از ما که زنجیرش کمی سنگینتر از ما بود، لعنت کرد گوشش را/ و نالان گفت: باید رفت/ و ما با خستگی گفتیم:/ لعنت بیش بادا گوشمان را چشممان را نیز/ باید رفت/ و رفتیم و خزان رفتیم تا جایی که تختهسنگ آنجا بود/ یکی از ما که زنجیرش رهاتر بود، بالا رفت، آنگه خواند/ کسی راز مرا داند/ که ازاینرو به آن رویم بگرداند/ و ما با لذتی این راز غبارآلود را مثل دعایی زیر لب/ تکرار میکردیم...
«گنجشک مفرغی» یک اثر مکانیکی و رونویسی شده نیست و هر چه هست، حرفوحدیث مردم همروزگار شهرام کرمی است.
لینک یاداشت:
https://theater.ir/fa/178652