نگاهی کلی و مختصر به نمایشنامه ی "روزهای بی باران" نوشته ی امین بهروزی
مهرداد، فارغالتحصیل جراحی مغز از کشور آلمان به ایران آمده
... دیدن ادامه ››
تا علت قطع ناگهانی رابطه ی معشوقه ی قدیمی اش، "باران" را بیابد؛ که متوجه می شود "پوریا" دوست نزدیکش هم تومور مغزی دارد و مرگ وی حتمی است؛ مگر آنکه جراحی شود؛ که در این صورت هم دچار عارضه ی فراموشی مطلق می شود. پوریا و همسرش "شبنم" زندگی عاشقانه ای دارند. لذا حاضر به عمل جراحی نیست ولو اینکه بمیرد. در این میان قصه ی جدایی پدر و مادر مهرداد و قصه ی خواهرش، "آوا"، که به علت نازایی از شوهرش "شهرام" جدا گردیده نیز بیان می گردد. در پایان، بعد از سالها که مهرداد در کشور آلمان مفیم شده و با دختری آلمانی ازدواج کرده و صاحب دو فرزند شده، متوجه می شود که معشوقه ی قدیمی اش "باران"، در همان سالهای گذشته، در اثر تصادف ماشین از دنیا رفته است که ناگهان ارتباطشان قطع گردیده است.
متن اگرچه داستانی رئالیستی دارد، اما تمثیلی از تنهایی و جدایی ازلی آدمها نسبت به همدیگر، و زندگی آنها در تجرد و غربت است. تصویری از هجرت و تنهایی ناخواسته ی انسان ها از وضعیت و شرایطی که در خلق آن هیچ سهمی نداشته و ندارند. کسانی که از فسق و فجور و روابط نامشروع نوکیسه گان به تنگ آمده، در جستجوی خوشبختی احتمالی، مجبورند از گذشته و هویت خود دست بشویند و تنها بمانند، که عامل آن یا محیط است؛ مثل جدایی پدر و مادر مهرداد، یا وراثت است؛ مثل نازایی خواهرش. آوا؛ یا حادثه ای مرگبار مانند فوت معشوقه ی قدیمی اش، باران؛ یا بیماری، مانند تومور مغزی دوستش، پوریا.
به هر حال بشر به هر دلیل، محکوم به تنهایی است. خواسته یا ناخواسته گامهایش بدان سو می رود. گویی برای تنها شدن، انتخاب نمی کند، انتخاب می شود.
نمایشنامه ی روزهای بی باران، علاوه بر معنای تنهایی در ازدحام آدم ها، چرایی سترونی و بی حاصلی تلاش های بیهوده، برای ایجاد رابطه در میان آدم ها را نیز دارد. هجده18
محمدرضا خسرویان