قسمتی از تاریخ بیهقی؛ محمود بیمارست و به زودی خواهد مرد و یه سری از سرداران محمود میان پیش مسعود میگن میخوای باباتو بکشیم تو جانشین شی. این در حالیه که تا مدتی پیش از ترس محمود جرات نداشتند آب بدون اجازه بخورند حالا باید برای ایندهشون برنامهریزی کنند هر کی میره یه طرف. 👇
گفتند : زندگانی خداوند دراز باد ( اینجا منظور مسعوده ) رای سلطان پدر ( محمود) در باب تو. سخت بد است و میخواهد که تو را فرو خواهد گرفت اما میبترسد،و میداند که همگان از او سیر شده اند و اگر خدواند بفرماید، بندگان و غلامان جمله در هوای تو یکدلیم، وی را فروگیریم که چون ما در شویم بیرونیان با ما یار شوند و تو از غضاضت برهی و از رنج دل بیاسایی.
امیر گفت: البته همداستان نباشم. که از این سخن بیندیشید تا به کردار چه رسد، که امیر محمود پدر من است و من نتوانم دید که بادی تیز بر وی بوزد. و مالشهای وی مرا خوش است. و وی پادشاهیست که اندر جهان همتا ندارد. و اگر فالعیاذ بالله ، از این گونه که شما میگویید، حالی باشد تا قیامت آن عار از خاندان ما دور نشود. او خود پیر شده است و ضعیف گشته و نالان میباشد و عمرش سر آمده و از شما بیش از آن نخواهم که چون او را قضای مرگ باشد که هیچکس را از آن چاره نیست در بیعت من باشید.