امشــب بـه صـرف بـورْش و خــون.
اردیبهشــت ماه
میز دو _ ساید a
مدت اجرا : شصت دقیقه بدون تاخیر
_ روایت تنهایی و خودخواهی و تلاطم روحی انسان امروزه به قلم نویسنده ی قرن نوزدهم و اقتباسی وفادار برای اجرا در زمان کنونی.
_ وارد بلک باکس که شده ام همه چیز با دقت و ظرافت کنترل و برنامه ریزی شده است،
فلایر ساده و جذاب با نوشتن جمله ای متفاوت برای هرکس،
... دیدن ادامه ››
آن هم با خط شخصی که حس احترام و صمیمیت را القا میکرد.
_چشمان مضطرب و نگران و کمی عصبی خدمتکار خانه، از همان بدو ورود نظر را به خود جلب میکند
گویی واقعا منتظر ما بوده است تا بیاییم و جنایتی را به قضاوت بنشینیم, یا شاید هم در کنار ارباب خود ما را شاهد بگیرد برای دیدن سیاهی و رنج آدمهای آن خانه و برای خودکشی دخترک داستان سوگواری کند.
براستی حریم بین این دو زوج را چه کسی شکسته است؟! کدام جامعه، کدام خود، کدام آسیب روانی ای ، مسبب نابودی تن نازک زن و روح مچاله ی مرد است؟!
_نور که به روی صحنه می افتد، دکور زنده و پویا خودنمایی می کند. به واقع از زمان و مکان جدا میشوی و پا به خانه ی امانت فروش تنها و جامعه گزیز میگذاری.
در جایی خوانده بودم :
" او هرگز زیبا به نظر نمیرسید،
او شبیه به هنر بود،
و هنر
قرار نبود زیبا به نظر برسد،
قرار بود
احساسی را
در شما ایجاد کند."
این کامل ترین جمله ای است که در مورد حلقه ی اتصال بین خودم و شخصیت اصلی داستان _مرد چهل ساله ی امانت فروش_ به ذهن ام میرسد.
_ شخصیت اصلی رمان نازنین داستایوفسکی، آدمی است از تبار راسکولنیکف و دیگر قهرمانهایش: مطرود، پیچیده، خود برتر انگار، تنها و جوینده عشق پایدار.
که بازیگر نمایش با حرفها و خنده هایش، با توجه اش به زنان و مخاطب قراردادن آنها، با عصیان و عجزش در از دست دادن نازنین اش، حسی را در من ایجاد کرد که قطعا شایستگی در یاد ماندن و به نیکی یاد کردن این اجرا در آینده را خواهد داشت.
«چرا که تو مرد صبور و شریفی هستی، جنس شناسی، آدم شناسی، میفهمی، بلدی اما خانم باز نیستی! :)
البته تمام ترس و وحشت اش هم دقیقاً از همین است؛ اینکه همهچیز را میفهمد!». :)
هرچند طرفدار جناب ابر در مدیوم دوربین نبودم، اما این جادوی تئاتر است که اینگونه شیرین و دوست داشتنی در صحنه من را به دنبال خود میکشد.
_ ایده گلدانها برایم جذاب بود
سوپ بورش و آن تصویر آخر، مملو بودن قابلمه سوپ به چغندر قرمز. به رنگ خون.
همچنین گرفتن آینه در برابر چشمان تمام مخاطبین.
موسیقی هم به موقع قلب را لمس میکرد و بیادماندنی بود.
_ تک تک اکسسوار و دیالوگ ها و هر طراحی ای که درنظر می آمد، واقعا فکر شده و بار معنایی داشت، درست به مانند داستایوفسکی که در کتاب نیز با هوشمندی آنقدر واضح تصویرسازی و شخصیت پردازی کرده است که رمان کوتاهی را به یکی از ماندگارترین آثار خود و ادبیات روس بدل کرده است.
_ پیشنهاد میکنم در ابتدا این کتاب را بخوانید و سپس به تماشای اثر بنشینید چرا که نگارش این داستان به سبک جریان سیال ذهن همانطور که مخاطب را با افکار درونی شخصیت اول آشنا میکند و اجازه میدهد تنش های روانی و صدای ذهن راوی را بشنوید؛ در اجرای این نمایش میتوانید مکمل خیال پردازی خود را از زاویه دید کارگردان به تماشا بنشینید و کیف دوچندان ببرید.
در گوشه ای از این شهر بزرگ و به دور از تماشاخانه های مرسوم متمرکز در مرکز شهر ، در یک باکس کوچک نمایشی به روی صحنه می رود که ارزشمند است دیدن و تجربه ی آن، حتی اگر طولانی ترین انتظار را برای دیدن و چشیدن بورش عمرتان صرف کنید.