قصه کشتن زندگی به دست خود..
به جرات توی 10-9 ماه اخیر این بهترین تئاتری بود که دیدم..کمی طولانیه ولی خب دوست داشتم بنویسم..
از همه نظر فکر
... دیدن ادامه ››
شده.اجراهای اول رو ندیدم و به همین خاطر نمی دونم و نمی تونم قضاوت کنم که چه چیزی از نمایش کم یا به اون اضافه شده اما اجرایی که من 21 اردیبهشت تماشا کردم از هر نظر اجرای کاملی بود.با اینکه به قولی این کار اقتباس بود اما در حدود 90-80 درصد وفادار به متن بود و متن هم که از داستایوسکی و چی از این بهتر.چقدر شخصیت اصلی قصه داخل کتاب ، توی نمایش هم بهش درست پرداخت شده بود.
((مردی 40 ساله ای که در مغازه امانت فروشی اش عاشق دختری 16 ساله می شود اما عشقش را به مدل خودش ابراز می کند.همزمان هم دختر را دوست دارد هم به علت فقر زیادش با تحقیر و از بالا به او نگاه می کند و نقطه عطف این نمایش دقیقا همینجاست که هر چقدر به انتهای نمایش نزدیک می شویم مرد قصه ما که به قول خودش دوست دارد حرف آخر حرف او باشد و از بالا به نازنین نگاه می کرد حالا خودش به حقارت می افتد تا جایی که در هنگام مریضی نازنین به روی پاهای او می افتد و آنها را دیوانه وار می بوسد که البته خب این صحنه در نمایش نیامده ولی عجز و لابه کاراکتر در اواخر نمایش کاملا مشهود و مطابق با متن است.در واقع مرد خودش هم دچار مرگ شده منتها نه مرگ فیزیکی و به گونه ای دیگر)).
بازی و بیان بدون تپق و درخشان صابر ابر و البته تغییر لحن و حسهایی که در کسری از ثانیه به خوبی اتفاق می افتاد و کاملا مخاطب رو با نمایش همراه می کرد..شکستن دیوار چهارم و ارتباط گرفتن مناسب و درست و به اندازه با برخی از تماشاگران(به ویژه با خانمها)هم بسیار خوب بود.همچنین بازی درجه یک فاطمه نقوی ، همسر زنده یاد آتیلا خان پسیانی که بیشتر با سکوت همراه بود رو هم بسیار دوست داشتم و قطعا که بازی در سکوت به طور عجیبی سخت و پر از چالش میشه اما ایشون بسیار خوب از پَسِش بر اومده بودند..از نظر طراحی صحنه و طراحی نور هم واقعا یکی از سینک ترین و مناسب ترین طراحی هایی که می تونستم ببینم رو دیدم و اون صحنه بازی با آینه رو هم بسیار دوست داشتم..همونجوری که دو ماه پیش تو همین برگه کامنت گذاشتم ، قطع به یقین خوندن کتاب قبل از تماشای کار به لذت بردن بیشتر کمک میکنه اما این یه چیز سلیقه ایه ممکنه شما مثل من دوست داشته باشید قبل از تماشای نمایش کتاب رو بخونید و لذت هم ببرید ممکنه هم دلتون نخواد که با دونستن داستان به دیدن نمایش برید..
پ.ن : خیلی عجیبه که 138 سال پیش یه رمان کوتاه(به قول پشت کتاب "رمانک") بنویسی و انقدر روان و سیال باشه که هنوزم که هنوزه اینجوری مخاطب رو بغل کنه و خاطرخواه داشته باشه و دم مهدی یزدانی خرم با این اقتباس درجه یکی که از این متن کرده گرم..