سلام و درود
1. نمایش «سنتز»، انباشته از ایدههای متنی و اجرایی قابلتوجه است، امّا به نظرم خود نویسنده/کارگردان مرعوب ایدههایش شده است و آنان
... دیدن ادامه ››
را «پرورشنیافته» و «بهثمرنرسیده» روی کاغذ و صحنه آورده است. نمایش در همۀ ابعاد و جنبههایش برایم «متوسط» بود. احتمالاً اگر با توقع یک کار دانشجویی، همان اجرای سالن مولوی را میدیدم با رضایت بیشتری از سالن خارج میشدم، امّا با سطح توقع بالا و انتظار یک اثر عالی به تماشای آن نشستم که به همین خاطر چندان رضایتم جلب نشد! از دیشب خیلی تلاش کردم یک نظام منطقی محتوایی برای آن بیایم، امّا میسر نشد و چون دیدم، بهجای «معنایابی»، به دام «معنابافی/معناسازی» افتادهام، از آن دست کشیدم. نکاتی که در ادامه میآید، ناظر بر «فرم» اثر است. وقتی پای «فرم» بلنگد، به نظرم صحبت از «محتوا» بیمعنی است!
2. اول از همه این را بگویم که بهشدت طرفدار «نوشتن با زبان تصویر و کنش» هستم و برای آثار و نمایشهای «صامت/کمدیالوگ» امتیاز ویژهای قائلم (از نمونههای نسبتاً قابل قبول آن «صدای آهستۀ برف» به ذهنم میآید و از نمونههای سینمایی آن هم انیمیشن «والای»)؛ امّا خب نگارش و اجرای این گونه آثار، الزامات و ظرایفی دارد و در عین سادگی، بسیار دشوار و پرچالش است. مهمترین چالش آن هم، خلق یک فضای نمایشی منحصر بهفرد با حداقل کلام است. هنرمند در مسیر خلق این آثار، میبایست ایماژهای غنی و کنشهای معناداری بسازد. مهمترین عنصر بصری این اجرا، مشخصاً دکور آن است: طراحی واقعگرایانه و جزء به جزء یک رختشویخانه با سه ماشین لباسشویی قدیمی و ملحفههای سفید آویزان که انصافاً هم طراحی صحنۀ خوبی دارد. اتفاقا «رختشویخانه»، انتخاب خوب و هوشمندانه ای برای محتوای نمایش است، امّا خب «سنتز» از این ایدۀ اجرایی جدید و این دکور خوب چه استفادهای کرده است؟ به نظرم تقریباً هیچ! یک بار سه ماشین را در فاصلۀ تعویض صحنه روشن میکنند، یک بار هم دختر مشغول کار با ملحفهها میشود و یک بار هم وسایل ذبح را درون یکی از ماشینها میاندازد! همین! حتی این سه نفر را حین کار نیز به ما نشان نمیدهد. به جای «رختشویخانه»، یک «آشپرخانه» یا «خیاطخانه» را تصور کنید. آیا نمایش از امکان «رختشویخانه» بهرهای برده است که آن را از دو فضای دیگر متمایز کند؟ به نظرم خیر. اِشکال اصلی نمایش به نظرم همینجاست: فضای نمایشی در نمیآید و محیط «رختشویخانه» دراماتیزه نمیشود و به خدمت درام در نمیآید!
3. آسیب مهم متن «سنتز»، «نمادبازی» است! به نظرم استفاده از نماد و به طور کلی خلق یک اثر نمادین الزاماتی دارد که «سنتز» سهلانگارانه از آن گذر کرده است. خلق اثر نمادین معنیاش این نیست که تعدادی شیء یا کنش دارای بار نمادین را روی صحنه بگذاریم و توی چشم مخاطب فرو کنیم و باقی را به ذهن خلاق تماشاگران و معانی بیرونی آنها واگذاریم! یک نماد اثرگذار هم مثل هر عنصر دیگری باید در متن کاشت و پرورش یابد. یک نماد باید ابتدا بتواند همان معنای اولیه را جا بیندازد، بعد معنای ثانویهاش را روی آن سوار کند. اینکه قرص و کلاهخود و خنجر و آب و پیتزا و رخت را بیمقدمه و کاشت روی صحنه بیاوریم و بعد همهچیز را به ذهن مخاطب و معانی فرامتنی آنها واگذار کنیم، به نظرم معنیاش «نمادبازی» است، نه «نمادسازی»! در پژوهش مثلی هست که میگوید:« اگر تسک آزمایشیتان معنای مشخصی ندارد نگران نباشید، آزمودنیها خودشان برای آن معنای والایی خواهند یافت!». این حرفم معنیاش این نیست که این اشیاء بیمعنا هستند، حتی خود من هم برای آنها معانیای به ذهنم رسید، امّا رویۀ اثر در نمادسازی را آسیب مهم متنهای اینچنینی میدانم و ابداً نمیپسندم.
4. الزام دیگر چنین اجراهایی، بازیگری پر جزئیات و ظریف است. در مورد دخترها توقعی ندارم، چون در آغاز راه هستند و البته تلاششان را هم کردند، امّا از نادر فلاح توقع یک بازی درونی و ظریف را داشتم که جز چون چند شمایل تکراری و محدود، چیزی از طیف متفاوت احساسات یک پدر در موقعیتهای مختلف ندیدم.
5. حقیقتاً دوست داشتم برای این نمایش، به جای ذکر نقایص فرمی، یک یادداشت مفصل محتوایی بنویسم، ولی خب نشد که بشه! خداقوت به گروه نمایش و به امید اجراهای بهتر.