دیشب این نمایش رو دیدم و دوست داشتم. فرم بسیار جذتب و خاصی داشت. جلوی آینه هر کی میرفت نقش عوض میشد.اون دو صندلی پشت به هم رو دقیق نفهمیدم که چه اتفاق و مشخصه ای رو داشت برای نقش ها. لب خونی ها خیلی جذاب بود. ذهن آشفته و پریشون مرضیه یه جاهایی میتونست بیشتر بهش پرداخته بشه و انتقال پریشونیش به مخاطب بیشتر باشه مثل فصل سوم اگر اشتباه نکنم در سمفونی مردگان که ذهن به هم ریخته آیدین با روانمون بازی میکرد. بازی ها رو دوست داشتم. قصه میتونست محکم تر و جذاب تر هم باشه و تیکه های پازل بیشتری تا آخر نمایش به هم وصل شه ولی همین قصه ساده با فرم عالی که داشت ما رو تا آخر با نمایش همراه کرد و به فکر فرو برد
خسته نباشید