سلام و درود
خداقوت جانانه به عوامل نمایش فراموشی.
یکی از عجیبترین توصیههایی که همهی ما شنیدیم اینه که: "سعی کن فراموشش کنی!" و ما هرچی تلاش میکنیم کسی یا رخدادی رو فراموش کنیم، بیشتر به یادمون میاد و اصلا یه جوری انگار حک میشه توی مغزمون. یه دوستی داشتم که میگفت: فراموشی نعمته، یه موهبته از سمت خدا و راست میگفت!
و نکتهای دربارهی این نمایش ارزشمند؛ آنهم اینکه در فرآیند تفسیر و تأویل معنای منتقل شده از صحنه، در کنار ناخودآگاه جمعی که مرز مشترک میان تماشاچیان محسوب میشه، ناخودآگاه تکتک مخاطبان، حسب پیشینهی انباشته در ذهن هر کس، تصور و معنایی ویژه از معنا دریافت میکنه. اون ناخودآگاه جمعی همون جایی هست که تأویلها در اون مشترکه، برداشتها نزدیک به همدیگه هست و اون ناخودآگاه شخصیِ افراد، مخزن برداشتهای
... دیدن ادامه ››
شخصیه.
زمانی این اتفاق به طرز مثبت و خوبی رخ میده که اجزای فرستندهی پیام در نمایش به بهترین شکل خودشون ظاهر بشن و این اتفاق در "فراموشی" به خوبی رخ داد؛ "فراموشی" علیرغم پیچیدگیهای خاص متن و شکل اجرا، ناخودآگاه جمعی تماشاگران رو به هالهای از یک تأویل مشترک میرسونه و در کنار اون این اجازه رو به تماشاگر میده که با استفاده از ناخودآگاه شخصی خودش، تفسیر خودش رو هم داشته باشه و این یک ارزشه.
و یک نقد هم اینکه به نظرم نورپردازی میتونست بهتر باشه، بطور خاص راجع به صندلی وسط اینطوری بود که تقریبا حالت صورت بازیگری که روی این صندلی قرار میگرفت رو نمیتونستم ببینم و فوکوس نور عقبتر بود.
در نهایت از اینکه وقتم رو برای تماشای "فراموشی" گذاشتم، خوشحالم و امیدوارم فراموشش نکنم.
دم مهدی زندیه و تیم خوبش گرم.